غزلم فاقد تصویر حرم مانده هنوز
شهر در حسرت شمشیر دودم مانده هنوز
کوچه در آتش غفلت؛ بدل عاشوراست
داغِ آن حادثه بر دوش علم مانده هنوز
از همان لحظه که در کوچه گرفتار شدی
توی فرهنگ غزل، واژه غم مانده هنوز
هر چه می خواست دلم از تو، برآورده شده
آرزوی به فدایت بشوم مانده هنوز
عشق را در غل و زنجیر به بیعت بردند...
بعد از آن فاجعه ابروی تو خم مانده هنوز
می نویسم غزل و بعد غزل می بینم
طرحی از آتش و خون روی قلم مانده هنوز
■
از قدم های خودم در دل شب خسته شدم
به ظهور پسرت چند قدم مانده هنوز...؟*
*محمد شریف
بوی فاطمه در کوچه های کوفه پیچیده است و بابا بیقرار رفتن شده است...
مادر خوبی ها! ما نه قدر شما می فهمیم نه قدر قدر نه قدر مولا.... دعا کنید شهادت پارکاب مولا قسمت همه اونایی بشه که صادقانه برای همسر و بچه های شما گریه کردند و به سرو سینه زدن...
پ.ن: قدر مادر!
تا آبشار زلف تو را شب نوشته اند
ما را اسیر خال روی لب نوشته اند
در اعتکاف گیسوی تو سالهای سال
مشغول ذکر و سجده و یا رب نوشته اند
در مسجد الحرام خم ابروان تو
مثل فرشتگان مقرب نوشته اند
در محضر نگاه الهی تو مرا
در خیل نوکران مهذَب نوشته اند
شبهای جمعه که دل من مست کربلاست
از اشتیاق وصل لبالب نوشته اند
با یک نگاه مادرت اینجا رسیده ایم
با این دلی که فاطمه مذهب نوشته اند
از هر چه بگذرم سخن دوست خوشتر است
ما را فدای دلبر زینب نوشته اند
من را که بی قرار حرم می کنی بس است
اصلاً مرا غبار حرم می کنی بس است
شرط نزول کوثر رحمت دعای توست
اصلاً تمام خلقت عالم برای توست
بالاتری ز درک تمام جهانیان
وقتی که انتهای جهان ابتدای توست
حتی نداشت روح الامین اذن پر زدن
آنجا که از ازل اثر رد پای توست
بی حب تو کسی به سعادت نمی رسد
رمز نجات اهل زمانه ولای توست
آسوده خاطران هیاهوی محشریم
وقتی رضای حضرت حق در رضای توست
فردوس ماست تا به ابد روضة الحسین
تنها بهشت اهل ولا ، کربلای توست
در آستانة تو کسی نا امید نیست
صحن امیر علقمه دار الشفای توست
از ابتدای صبح ازل فضل می کنی
ما را گدای دست اباالفضل می کنی
وقتی که هست دوش نبی آسمان تو
یعنی تو از پیمبری و او از آن تو
فرزند خویش را به فدای تو کرده است
بسته ست جان حضرت خاتم به جان تو
معلوم کرد نزد همه حرمت تو را
با بوسه های دم به دمش بر دهان تو
فرمود هفت مرتبه تکبیر عشق را
تا بشنود ترنم عشق از زبان تو
آوای «من أحب حسینا» وزیده است
هر روز پنج مرتبه از آستان تو
ما از در حسینیه جایی نمی رویم
هستیم تا همیشه فقط در امان تو
هر شب نشسته فطرس اشکم به راه عشق
آنجا که صبح می گذرد کاروان تو
این اشکها برای دلم توشه می شود
اذن طواف مرقد شش گوشه می شود
حال و هوای قلب من امشب کبوتریست
وقتی که کار صحن و سرای تو دلبریست
شبهای جمعه عکس حرم زنده می شود
تصویر رقص پرچم و گنبد چه محشریست
ما را اسیر عشق تو کرده، تفضلت
با این حساب کار شما ذره پروریست
با تربت تو کام دلم را گشوده اند
آقا ارادتم به شما ارث مادریست
در ماتم تو محفل اشک است چشم ما
اصلا بنای هیات ما روضه محوریست
ما سالهاست در غم تو گریه میکنیم
هم ناله با محرم تو گریه میکنیم*
*یوسف رحیمی
پ.ن :نمی نویسیم دل بعضیا خنک شه .... ارباب ما مظلومه!
توی بستر خوابیده بود. این اواخر حرکت کردن برایش سخت بود.
یک روز که علی از بیرون آمد، گریه اش گرفت. علی پرسید : " فاطمه جان! چرا گریه می کنی!؟ "
فاطمه گفت : "به خاطر اذیت هایی که بعد از من می بینی. "
.
.
پ.ن : هرچی با مادر زاویه پیدا کنی انگار با ولایت زاویه پیدا کردی ...
فرمانده!!
صاحب عزا!!
کی بشه شما روضه مادر بخونید ...آقاجان!
شما بشینید بالای مجلس ...عبا و ردای مشکی ... سیمای یوسف زهرا زیر عمامه مشکی ...حق اون روضه جون دادنه!!!
از رو کتاب مادرتون بگید اصل قضیه چی بود ...
شما بخونید... هر کی جون نداد لطمه بزنه ... همینجوری هرم دل سادات آتیش به روضه میزنه دیگه اگه شما باشید دووم آوردن سخت میشه!
فرمانده!
به حق مادرتون برای شیعیان دعا کنید ... که حقا اگه شما نباشید ما صدای خرد شدن استخوانهایمان را خواهیم شنید...
به حق مادرتون روزی ما رو مثل روزی اولیاء اتون قرار بدید ...
توفیق ادای حق ولایت رو از ما نگیرید ...
امام سجاد می گوید :
به خدا قسم هر وقت به عمه ها و خواهر هایم نگاه می کنم بغض گلویم را می گیرد. یاد آن لحظه هایی می افتم که از خیمه ای به خیمه دیگر فرار می کردند و یک نفر از سپاه کوفه داد می زد : خیمه های این ستم گران را بسوزانید....
بمیرم برات عمه ... فرمانده! قسم به هرم دل سادات باب نجاتی بفرست...
... خسته، آزرده، درمانده و بیهمــدم.
(( ... بسوز که سزاوار این سوختنی،
بساز که مجبور به این ساختنی، این بر تو که مورد قهر خدا قرارگرفتی رواست تا دیگران
عبرت بگیرند و در اجرای فرمان حق قصور نکنند ... سبحانک یا رب سبحانک یا رب ... من
خود میدانم مستحق این بختم، این عذاب را به جان خریدارم تا که خود نظری کنی سبحانک
... ))
صدایی آشناست، صدایی که نوازشگر لحظات مجروحِ فطرس است؛ آری صدای
بالهای نازنین روحالامین است.
(( ... آرام بگیر فطرس گوش کن گویی او تنها
نیست خیلِ فرشتگان خدا نیز با او هستند؟! یعنی چه شده؟ چه واقعة عظیمی رخ داده که
اینچنین ملائکه از عرش بر زمین هبوط میکنند؟ هرچه هست خبر از خلقی عظیم دارد. یقین
گُلی خلق شده که ملائکه برای استشمام آن گل میروند! امّا نه! شاید ماه دیگری خلق
شده، یا خورشید دیگری، نه چه میگویم؟ که حتی وقتی خدا خورشید را خلق نمود این شور
و همهمه نبود، اگر این مخلوق تا این حد عظمت داشته باشد حتماً
...
روحالامین! روحالامین! تو را به خدا بگو چه شده؟ حسرت بال و پرزدن شما
مرا میکشد؛ بیش از سوزش و شکستن بالم آزارم میدهد. به فطرس بگو که چه روی داده که
اینچنین ولوله در عرشِ خدا افتاده، مگر بار دیگر ابوالبشری خلق شده چون آدم؟ یا
بالاتر از او؟ نوری از جنسِ خدا ... )).
جبرئیل پاسخ داد: (( رفیق پرشکسته،
فطرس! کاش موردِ قهرِ خدا نبودی، ومی دیدی که چه خبر شده؟ آری نوری و مولودی از
نورِ خدا خلق شده او عزیز دل مصطفی که نه! خودِ مصطفی است. او جگرگوشة علی، دردانة
زهرا ست و پشتیبانِ مجتبی ست. اوخامس آلِ عباست که به اهل زمین هدیه داده شده است
و ما برای تبریک به رسولِ خدا و اهلِ بیتش به حضورشان شرفیاب میشویم )).
ـ
درنگ جایز نیست. ـ
(( خدایا، ای خدایِ مهربان مرا با روحالامین راهی کن که
عرضِ تـــبریک به رسولِ تو داشته باشـــم))
.(( کمکم کنید؛ که خداوند اجازة
همراهی شما را به من داد، تحمل مرا هم تا زمین داشته باشید))
(( بیش از این
معطلی جایز نیست؛ فطرس را هم با خود میبریم به برکت این مولود، آتش قهر خدا
فرونشسته و اجازة همراهی او با ما داده شده، زیرِ بالهایش را بگیرید ...
)).
زیباتر از این زمان خلق نشده و نخواهد نشد، بیت علی غرقِ نور است محل رفت و
آمد فرشتگانِ خداست همه در شعفند همه به هم تبریک میگویند محفلِ انس کامل شده،
چقدر این بزم دیدنی است، پنج آفریدة مقدسِ خدا احمد، علی، فاطمه، حسن و ...
.
نام او چیست همه منتظرند به چه نام او را صدا بزنند، او کیست که نیامده
همه شیدایِ او شدهاند؟!
ـ همه از هم میپرسند.
جبرئیل با پیغمبر
زمزمه میکند همه ساکت شدند، چشم به لبهای رسولِ خدا دوختند امّا چرا پیغمبر خدا
اشک میریزد ... به ناگاه با صدای دلنشین نبی شوری به پا شد حسین . ... حسین؟ ...
حسین! ... این نام برای همه آشناست. برای همه ملائکه، برای همه انبیاء و برای همة
عالمِ، این نام نامی است که همة ملائکه، همه انبیاء و همة عالم را دگرگون کرده
است.
از فرشته شادی تا فرشتة ماتم از آدم تا خاتم و از ذره تا
عالم.
ـ دیگر کسی نمیپرسد که چرا پیغمبر اشک میریزد.-
حسین یعنی
واسطة احسان قدیم، حسین یعنی خون خدایِ کریم و حسین یعنی ذبحِ عظیم.
همه
میخواهند برای او لالایی زمزمه کنند و در این بین فطرس از همه مشتاقتر، خود را به
گاهوارة حسین نزدیک کرد.
بالهای شکسته خود را به گهواره او زد؛ غرق در راز
شد، نه! غرق در نیاز شد (( ... دیگر تنها نخواهم ماند دیگر خسته نخواهم شد، بعد از
این نام تو مونسِ من است ذکر من بعد از این در آن جزیرة تنهایی این خواهد بود:
سبحانک یا رب الحسین))
(( شاید فطرس نفهمید امّا همه ملائکه دیدند که به
یکباره بالهای شکسته و سوختة فطرس ترمیم شد و یا بهتراینکه، بالهای نو بدست آورد.
امّا فطرس عجیب زمینگیر شده و اگر خواست خدا نبود، او از کنار گهوارة حسین تکان
نمیخورد )).
گویا ندایی از غیب میگفت:
با عشق شرح راز کن، بر جمله
عالم ناز کن، پرهای خود را باز کن، پرواز کن پرواز کن ...
***به مناسبت تولد فطرس! التماس دعا
کاش … وقتی خدا در حشر بگوید : چه داشتی؟
سر برکند حسین … بگوید : حساب شد …*
*محمد سهرابی
ناله زهرا : مرو مادر ... واویلا حرم آواره شده ...
محکم می زد رو سینه اشو میگفت حسین؛ تازه فهمیده بوده وقتی میگن مست میشی یعنی چی...
نشسته بود پشت پنجره، بادسرد میخورد تو صورتش! گم شده بود بین اینهمه همهمه ... صدای واحد تو گوشش بود : واویلا حرم آواره شده ... گریه اَمون نمیده!
چرا هرچی واسه حسین سینه می زنی سبک نمی شی؟!؟ هرچی میشینی بیشتر فرو میری ...یاللعجب!
*بفرما +
ماه، ماه من است و بنده، بنده من است و رحمت، رحمت من است ...
.
.
.
----------------------------------------
*المراقبات
پ . ن : علی امام من است و منم غلام علی! میلاد کفو صدیقه شهیده رو قبل از رسیدنش تهنیت میگم!
پ . ن : ویرایش شد!
او آنچنان محو در نظاره جمال کبریایی حضرت حق می شد که نور او در نماز بر اهل آسمان ها می درخشید؛ چنان که نور ستارگان برای اهل زمین می درخشد ...*
رسم روزگارِ رسم نامردی ... روزگار بی حاصل پیرم کردم
* فرمانده!
بی مادریمان تسلیت! پانزده قرن است زمین گیریم ... از جدتان شنیده ام ... همان که نبی (ص) اورا "صادق" (ع) خواند :
که هیچ چیز سخت تر از ضربه غلاف نبود .... انقدر سنگین که کفه ترازو را در مقابل پدر (ع) سنگین کرد ...
"ماه و خورشید همین آینه می گردانند"
.
.
.
*میزان الحکمة,ج2,ص1634
وقتی گفت مارایت الاجمیلا نفهمیدم ،پرسید نفهمیدی؟گفتم اگر نمی شناختمت می گفتم باور نکردم.فرمود کجایش را؟
· سوال نمودم: از ابتدا که حرکت نمودید تا کربلا؟
· پاسخ گفت: شوق دیدار سرزمینی را داشتم که انبیا و اولیای سلف همه زیارتش کرده بودند.
· پرسیدم: همان ابتدا راه بر شما بستند چطور؟
· پاسخ گفت: بارقه محبت را در چشمان حر دیدم و توبه نصوح اش و شهادت خونین اش را.
· پرسیدم: آن هنگام که لشکر لشکر خصم از کوفه می آمد و در شب تیره یاران میرفتند چه؟
· پاسخ گفت: دیدم که دو یار به از صد هزار بر حسین آمدند بلی حبیب و مسلم را میگویم.
· پرسیدم: عطش روز هفتم به بعد را چه میگویی؟
· پاسخ گفت: فهمیدم که شب قدر نزدیک است و باید روزه داشت، آنهم روزه ای مدام.
· پرسیدم: شام عاشورا را چگونه دیدی؟
· پاسخ گفت: دیدم لیلة القدر اصحاب حسین(ع) را و احیایی که دیگر چشمی نخواهد دید؟
· پرسیدم: روز عاشورا چگونه بود؟
· پاسخ گفت: دیدم که چگونه اصحاب و بنی هاشم سعی داشتند گوی سبقت از هم بربایند.
· پرسیدم: شروع نبرد را چه میگویی؟
· پاسخ گفت: معراج یاران را در صفوف نماز دیدم و چه نمازی! وضو به عشق و سجده در خون.
· پرسیدم : در کشته شدن مظلومانه اصحاب چه دیدی؟
· پاسخ گفت: دیدم که چگونه مرگ را مسخر خویش کرده اند و با هر زخم نیرویی می گیرند و چه لبخند زیبایی بر لب داشتند هنگامی که در دامان حسین (ع)جان میدادند.
· پرسیدم: میدان رفتن اکبر را چه میگویی؟ و پاره پاره شدن پیکرش را!
· پاسخ گفت: دیدم پدری را که بزرگ شدن فرزندش را به نظاره نشسته ودیدم چگونه به آرزویش رسید.
· پرسیدم: کدام آرزو؟
· پاسخ گفت: پدر سالها میخواست که لعل پسر بوسد حیا مانع بود از آن صرف نظر می کرد.
· پرسیدم : و شهادت قاسم را؟
· پاسخ گفت: قد کشیدن یادگار برادرم را در آغوش عمویش.
· به زمین خیره شدم و پرسیدم: شهادت عباس را چه میگویی؟
· پاسخ گفت: برادرم عمری آرزو داشت عباس به جای سیدی و مولای،برادر صدایش کند در علقمه به آرزویش رسید اما من نه...
· با بغض پرسیدم:پس شهادت اصغر چه؟
· نگاهم کرد و پاسخ گفت: آخرین سرباز برادرم گل سر سبد شهدایش بود و سیراب ترین شد.
· چشمانم اشک،پرسیدم: و چون به نیزه غریبی تکیه کرد و هل من ناصر اش بلند شد...
· به دور دست خیره شد و پاسخ گفت: دیدم که پیکر شهدا به لرزش افتاد و شنیدم صدای خیل ملک را.
· اشکم جاری شد،پرسیدم: وداع چگونه بود؟
· گویی چیزی یادش آمد چشمانش برق زد و گفت :بوسیدم آنجایی که پیغمبر نبوسید.........
· با گریه پرسیدم: در گودال چه دیدی؟
· چشمانش را بست و پاسخ گفت:مناجات حسین دیدنی بود ،گونه های برادرم را چنین گلگون ندیده بودم و صدای مادرم را هم بعد از سالها شنیدم.
· دیگر توان ایستادن نداشتم پرسیدم و چون سر شد به نیزه ...
· به غروب خورشید نگاه کرد و پاسخ داد: چه صوت زیبایی و آرام زمزمه کرد ..." شیعتی مهما شربت ...."
· به وجد آمده بودم و اشک می ریختم ،پرسیدم:در راه و در کوفه چطور؟
· از من روی برگرداند و پاسخ گفت :بعد از برادرم عباس خودم را علمدار قافله حسین(ع)دیدم و این زیباست!
· پرسیدم شام چطور بود؟
· در پاسخ تنها سکوت کرد .........
* فرمانده!
من فدای نخ آن شال سیاهت ... دلمان سخت گرفتار عزای است ...
و به امیدِ ... خدایا! دلمان گشته هوایی حرم ... آه!
از آن بغض نگاهت ... شده تیری ... که گرفته است نشان ... هستی ما... آه!
زمین سخت ... زمان درخور تحقیر ... که شکسته است دل زینب کبری ...
***
پ . ن : نداره! دعا بفرمایید ...ماتوفیق نداریم!
پر کن دوباره کِیْل مرا ایها العزیز
آخر کجا روم به کجا ایها العزیز
رو از من شکسته مگردان که سالهاست
رو کردهام به سوی شما ایها العزیز
جان را گرفتهام به سردست و آمدم
از کوره راههای بلا ایها العزیز
وادی به وادی آمدهام از درت مران
وا کن دری به روی گدا ایها العزیز
چیزی که از بزرگی تو کم نمیشود
این کاسه را ... فاوف لنا... ایها العزیز*
فرمانده!
پدرمان را آن بالا می بینید ... عرش به لرزه افتاده از شوق!
روی صورتم پر فرشتگان ریخته ... چه بی تاب اند ...
.
.
.
حیف که برادری نیست ... آقا! شما صیغه اخوت بخوانید ...
من دستم را باز گذاشته ام...
بهش بگید دلم تنگه! همین
***
ماییم و تیغ و حلقوم شما
یک مو ز سر علی اگر کم گردد
* مریم سقلاطونی