فطرس

ای کشته‌ی شیوخ مقدس‌نما، حسین (ع)!

فطرس

ای کشته‌ی شیوخ مقدس‌نما، حسین (ع)!

رویت جمال

وقتی گفت مارایت الاجمیلا نفهمیدم ،پرسید نفهمیدی؟گفتم اگر نمی شناختمت می گفتم باور نکردم.فرمود کجایش را؟


 

·         سوال نمودم: از ابتدا که حرکت نمودید تا کربلا؟

·         پاسخ گفت: شوق دیدار سرزمینی را داشتم که انبیا و اولیای سلف همه زیارتش کرده بودند.

 

·         پرسیدم: همان ابتدا راه بر شما بستند چطور؟

·         پاسخ گفت: بارقه محبت را در چشمان حر دیدم و توبه نصوح اش و شهادت خونین اش را.

 

·         پرسیدم: آن هنگام که لشکر لشکر خصم از کوفه می آمد و در شب تیره یاران میرفتند چه؟

·         پاسخ گفت: دیدم که دو یار به از صد هزار بر حسین آمدند بلی حبیب و مسلم را میگویم.

 

·         پرسیدم: عطش روز هفتم به بعد را چه میگویی؟

·         پاسخ گفت: فهمیدم که شب قدر نزدیک است و باید روزه داشت، آنهم روزه ای مدام.

 

·         پرسیدم: شام عاشورا را چگونه دیدی؟

·         پاسخ گفت: دیدم لیلة القدر اصحاب حسین(ع) را و احیایی که دیگر چشمی نخواهد دید؟

 

·         پرسیدم: روز عاشورا چگونه بود؟

·         پاسخ گفت: دیدم که چگونه اصحاب و بنی هاشم سعی داشتند گوی سبقت از هم بربایند.

 

·         پرسیدم: شروع نبرد را چه میگویی؟

·         پاسخ گفت: معراج یاران را در صفوف نماز دیدم و چه نمازی! وضو به عشق و سجده در خون.

 

·         پرسیدم : در کشته شدن مظلومانه اصحاب چه دیدی؟

·         پاسخ گفت: دیدم که چگونه مرگ را مسخر خویش کرده اند و با هر زخم نیرویی می گیرند و چه لبخند زیبایی بر لب داشتند هنگامی که در دامان حسین (ع)جان میدادند.

 

·         پرسیدم: میدان رفتن اکبر را چه میگویی؟ و پاره پاره شدن پیکرش را!

·         پاسخ گفت: دیدم پدری را که بزرگ شدن فرزندش را به نظاره نشسته ودیدم چگونه به آرزویش رسید.

 

·         پرسیدم: کدام آرزو؟

·         پاسخ گفت: پدر سالها میخواست که لعل پسر بوسد حیا مانع بود از آن صرف نظر می کرد.

 

·         پرسیدم : و شهادت قاسم را؟

·         پاسخ گفت: قد کشیدن یادگار برادرم را در آغوش عمویش.

 

·         به زمین خیره شدم و پرسیدم: شهادت عباس را چه میگویی؟

·         پاسخ گفت: برادرم عمری آرزو داشت عباس به جای سیدی و مولای،برادر صدایش کند  در علقمه به آرزویش رسید اما من نه...

 

·         با بغض پرسیدم:پس شهادت اصغر چه؟

·         نگاهم کرد و پاسخ گفت: آخرین سرباز برادرم گل سر سبد شهدایش بود و سیراب ترین شد.

 

·         چشمانم اشک،پرسیدم: و چون به نیزه غریبی تکیه کرد و هل من ناصر اش بلند شد...

·         به دور دست خیره شد و پاسخ گفت: دیدم که پیکر شهدا به لرزش افتاد و شنیدم صدای خیل ملک را.

 

·         اشکم جاری شد،پرسیدم:  وداع چگونه بود؟

·         گویی چیزی یادش آمد چشمانش برق زد و گفت :بوسیدم آنجایی که پیغمبر نبوسید.........

 

·         با گریه پرسیدم: در گودال چه دیدی؟

·         چشمانش را بست و پاسخ گفت:مناجات حسین دیدنی بود ،گونه های برادرم را چنین گلگون ندیده بودم و صدای مادرم را هم بعد از سالها شنیدم.

 

 

·         دیگر توان ایستادن نداشتم پرسیدم و چون سر شد به نیزه ...

·         به غروب خورشید نگاه کرد و پاسخ داد: چه صوت زیبایی و آرام زمزمه کرد ..." شیعتی مهما شربت ...."

 

·         به وجد آمده بودم و اشک می ریختم ،پرسیدم:در راه و در کوفه چطور؟

·         از من روی برگرداند و پاسخ گفت :بعد از برادرم عباس خودم را علمدار قافله حسین(ع)دیدم و این زیباست!

 

·         پرسیدم شام چطور بود؟

·         در پاسخ تنها سکوت کرد .........






* فرمانده!

من فدای نخ آن شال سیاهت ... دلمان سخت گرفتار عزای است ...

و به امیدِ ... خدایا! دلمان گشته هوایی حرم ... آه!

از آن بغض نگاهت ... شده تیری ... که گرفته است نشان ... هستی ما... آه!

زمین سخت ... زمان درخور تحقیر ... که شکسته است دل زینب کبری ...



***

پ . ن : نداره! دعا بفرمایید ...ماتوفیق نداریم!

 

نظرات 9 + ارسال نظر
زهرا 27 آذر 1388 ساعت 10:59 ب.ظ http://www.teshne-atash.blogfa.com/

..
پرسیدم شام چطور بود؟ در پاسخ سکوت کرد..

امان از دل زینب..
....
..

میگفت :
زیارت مزار مادرش حضرت زهرا (س) که میرفت مدینه رو قرق میکرد عمو عباس..
...
.
.
تاکنون عمه را بی معجر ندیده بودم..
عمو عباس کجایی؟؟؟
.
.
.
امان از دل زینب..

.......
ممنون که اومدید..خوشحال شدم.اینا دلنوشته خودم بود...
..

محتاجم بدعا
یاعلی



ارمینه 27 آذر 1388 ساعت 11:31 ب.ظ http://ermineh.blogfa.com/

زیبا بود. مخصوصا شعر آخر!!
.........
دعاگوئیم. دعاگو باشید.

ارمینه 27 آذر 1388 ساعت 11:33 ب.ظ http://ermineh.blogfa.com/

اتفاقا میخواستم مخاطب اعصابش خورد بشه!
میدونم چندش آور بود اما واقعیت و ذات خلافت یزید غیر از همین هتاکی ها نبود!
....
وقتی که غزالی میگفت نباید به یزید به حکم مسلمانی لعن فرستاد نمیدونم این خطوط تاریخی رو ورق زده بود یا نه!
.....
باید همه بفهمند که قاتل حسین (ع) از چه قماشی بوده! هم خودش. هم ژدرش. هم پدربزرگش و هم بقیه اجدادش!

تسنیم 27 آذر 1388 ساعت 11:53 ب.ظ http://zaeremahram.blogfa.com

سلام
عزاداریها قبول
شما هم ما رو دعا بفرمایید.

bmz 3 دی 1388 ساعت 09:50 ب.ظ

رسید وقت رسیدن به ضربه های کسی
شکسته شد ته گدال غم صدای کسی
آهای خنجر کهنه نمی شود نبری؟
نمی شود که بمیرد کسی به جای کسی؟
فرشته ها همه با هم به گریه افتادند
به مادرانه ترین های های کسی

پرکن دوباره کیل مرا ایها العزیز ....

سلام
عالی بود
متن هاتون ادم رو به حال و هوای دیگه ای میبرد
خیلی خیلی عالی بود بهتون تبریک میگم

علیکم سلام

خوش اومدین!

شاهده 5 دی 1388 ساعت 03:57 ب.ظ

هوالشهید


.................................
..................
.............
.................................
.......................
..............
.
..
.
....................
.
.
......
.
.
...................................


التماس دعا :(

چی شده خانم؟
بعضی حرفا رو نمیشه گفت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تلنگر 7 دی 1388 ساعت 08:06 ب.ظ http://www.molktamalakoot.blogfa.com

سلام ما رو کلی هوایی کردیا .
عالی بود . کلی غافل گیر شدیم فطرسو این پستای با حال عجیبا غریبا . التماس دعا شدیدا شدیدا شدیدا
آدم تو کربلا نمی دونه برای کی گریه کنه عباس یه طرفه علی اصغر یه طرف علی اکبر یه طرف امام حسین که وسط اونا می درخشه آخ که چه قدر سنگینی رو قلب آقا بوده وای از دل زینب وای وای وای بمیرم برای امام زمان ما که فقط می شنویم حالمون اینه امام زمان همه این وقایعو از نزدیک می بینه .

بابی الغریب ....................:((

فطرس 20 دی 1388 ساعت 09:40 ب.ظ http://www.fotrosedel.blogfa.com

سلام
خوشحالم که اسم وبلاگ هامون تقریبا مثل همه
خوشحال میشم سری بزنین و تبادل لیتک کنیم
یاعلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد