این الرجبیون؟!
نوای قافله عشق است که به گوش می رسد... طراوت صورت مومنان پرهیزگار جلوه دیگری به عالم امکان بخشیده است!
صف به صف وارد می شوند به این ماه مبارک با امید رستگاری...
من اما... سرگردان، گناهکار، حیران، بی صبر و سرگشته در انتهای صف این پا و آن پا می کنم بلکه فرجی شود... ترس وجودم را فراگرفته است مانند پرنده ای که برای پرواز نیاز به سقوط دارد، مادرش کنارش ایستاده و امیدش می دهد.... دست آخر هلش می دهد که مجبور شود...اما ما نه امیدی داریم و نه کسی که هلمان بدهد و هرآنکه هل می داده را از سر باز کرده ایم...فقط گاهی تذکری، یادی، نصیحتی یا تلنگری باعث می شود کمی تکان بخوریم...
برای نسل ما از جنازه های بی سر موذن گفته اند اما ما برای بچه هایمان حرفی نداریم جزء اینکه مردانی با چفیه هایی بر دوش به نظام و اسلام خیانت کردند و در لباس پیامبر حرف نائب جانشین خلفش را سبک کردند و انتقاد کردند و عصیان و گردن کشی...
برای ما از گرمای شلمچه گفتند و از رمل های فکه از قناسه های اثرگذار از هور از مجنون از سه راهی شهادت از آغوش گرم خدا از رازی که تنها به خون شکفته می شود... اما ما برای بچه هایمان باید از سبقت غیرمجاز پورشه های میلیاردی و اختلاس های بیلیاردی و سرکشی های بی مقداران وطن فروش، از بی تقوایی سیاسی و اجتماعی و فرهنگی، از گریزهای میان روضه که اصلا رنگ و بوی دوکوهه ندارد، از کتاب های اروتیک، از حقوق زنان، از فتیشیسم، از خداناباوران، از نقد قرآن ... بگوییم که چه بشود؟!
آخرش هم اضافه کنیم: فرزندم آخرالزمان نزدیک بود!
بر معرفت علی کسی را ره نیست
هر کور دلی محرم این درگه نیست
سربسته بگویمت: علی سِرِّ خداست
از سر خدا به جز خدا آگه نیست
سلام
خیلی وقت بود اینچنین تفسیر قوی و متن واقعا هدفمندی نخونده بودم
نگاه اینجوری و دقیق و کلام قوی و قلم روان نعمتی هست که خدا به هرکسی عطا نمیکنه
مقایسه های به جا و کلمات با مضمون و تلنگرهای عالی
خیلی لذت بردیم از این متن
یاعلی
مصحف روی تـو و چشـم گنهکار من
از چه منم عار تو؟ از چه تویی یار من؟
گر بپسندی مـرا نــاز بـه عالـم کنـم
ور بفـروشی مــرا کیست خریـدار من؟
نخلــۀ خشکیــدهام بــار نــدارم ولی
شکر، خـدا را که شد کوه غمت بار من
گرچه نکردی ظهور من به حضور توام
طلعت پنهان توست شمع شب تار من
هرچه تو گویی بـدم، باز نکـردی ردم
گرچـه فـراق رخت بـوده سـزاوار من
بسکه گنـه کـردهام، نامه سیه کردهام
وصل تو هم میشــود بـاعث آزار من
مهلت وصلم که نیست، طاقت هجرم که نیست
پس تو بیـا و گره، بـاز کـن از کار من
تـا کـه قبـولت فِتَـد، گریــۀ ناقــابلم
گرچه سیاهم بزن خنده به رخسار من
شمع دل عالمـی بــا همگان همدمی
دور تـو پـر میزنـد مـرغ دل زار مـن
«میثم» دار تــوام یـار نــه عـار توام
غیـر ثنـای شمـا نیست در آثـار مـن
استاد غلامرضا سازگار