فطرس

ای کشته‌ی شیوخ مقدس‌نما، حسین (ع)!

فطرس

ای کشته‌ی شیوخ مقدس‌نما، حسین (ع)!

آقا اجازه...


آقا اجازه!

آقا اجازه! خسته ام از اینهمه فریب
از های و هوی مردم این شهر نانجیب


آقا اجازه! گندم و حوا بهانه بود!
آدم نمی شوند…!
بیا: ماجرای سیب...


آقا اجازه!
این دو سه خط را خودت بخوان!
قبل از هجوم سرزنش و حرف دیگران


آقا اجازه! پشت به من کرده قلبتان
دیگر نمی دهد به دلم روی خوش نشان!


قصدم گلایه نیست، اجازه! نه به خدا!
اصلا به این نوشته بگویید "داستان"
من خسته ام فقط از "خاک"، از زمین
از طعنه های "آتش" و از آخرالزمان!


آقا اجازه!
سیر شد از ما خدای عشق
از بس به جای داغ تو خوردیم
حرص نان!


آقا اجازه!
سنگ شدم، مانده در کویر
باران بگو که باز ببارد از آسمان


اهل بهشت یا که جهنم؟
خودت بگو؟


آقا اجازه هست؟! نه در این و نه در آن!
"یک پای در جهنم و یک پای در بهشت"
در زیر دستهای نجیبت بده امان!


آقا اجازه…………………………..!
…………………………………….!



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد