فطرس

ای کشته‌ی شیوخ مقدس‌نما، حسین (ع)!

فطرس

ای کشته‌ی شیوخ مقدس‌نما، حسین (ع)!

امام رئوف دلمان برای حرمتان ...




این آفتاب مشرقی بی کسوف را

ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را


«لاتقربوا الصلاه» مخوان٬ برهمش مزن

این سکر اگر به هم زده نظم صفوف را


نقاره ها به رقص کشند اهل زهد را

شاعر کند خیال تو هر فیلسوف را


می ترسم از صفای حرم باخبر شود

حاجی و نیمه کاره گذارد وقوف را


این واژه ها کم اند برای سرودنت

باید خودم دوباره بچینم حروف را


روح القدس! بیا نفسی شاعری کنیم

خورشید چشم های اما رئوف را



*

*

*

فرمانده! هنوز لیاقت نداریم٬ نه؟!؟


امید ...

از کتاب های درسی آن سال ها


عکس صفحه اولشان یادم است


که امیدش


به ما دبستانی ها بود


حالا بزرگ شده ایم آقا!


حال امیدتان چطور است ؟

....!


« اگر خدا شهید نبود


احدی شهید نمی شد .......»

آسمان مال آنهاست!



استاد روپوش سفید و تمیزی پوشیده بود تا گرد گچ روی لباسش ننشیند. صدایش سخت به ما که ته کلاس نشسته بودیم٬ می رسید:

- تمام عضلات بدن از مغز دستور می گیرند٬ اگر ارتباط مغز با اعضای بدن قطع بشود٬ اعضا هیچ حرکتی نخواهند داشت اگر هم داشته باشند٬ کاملا غیرارادی و نامنظم خواهد بود.


حرف استاد که به اینجا رسید٬‌ یکی از دانشجوها که مسن تر از بقیه بود و همیشه ساکت٬ بلند شد و گفت: « ببخشید استاد! وقتی ترکش توپ سر رفیق منو از زیر چشم هاش برد تا یک دقیقه الله اکبر می گفت. »

شاهد بیاورم ... ؟

هو الشهید


می گویند بشر هماره سودایی پرواز بوده است

و ساده انگارانه

می پندارد آنچه اکنون بدان دست یافته، همان آرزوی دیرینه است

که در نهاد او نهاده اند.

غافل که آنچه او را مبتلای آن نوشته اند، در آسمان پرسه زدن

و در ابرها غوطه ورشدن نیست.


پرواز برای ما نه آن است که بدان دل خوش ساخته اند.

پرواز برای ما، جدا شدن از زمین نیست،

آنسان که ماندن،

چسبیدن به آن ...

پرواز برای ما،

به آسمان رسیدن نیست،

کهکشان درنوردیدن نیست ...


اصلا"،

پرواز برای ما آسمان و زمین ندارد.

در زمین سکنی گزیدن همان و از آسمان گذشتن، همان.

نه از یک، بل، تا آنجا که حتی ملک را نیز بال بسوزد.


وگویا

از همین روست که ما را بال نداده اند؛

شاید،

تا بدانیم پرواز برای ما،

بال زدن نیست،

پریدن نیست.

بال زدن و پریدن و اوج گرفتن، برای پرنده هاست ...


انسان فقط پرواز می کند، یعنی پرواز می شود ...

اوج نمی گیرد، عروج می گیرد ...



باور اگر ندارید، شاهد بیاورم ...؟*





به یاد چلچراغ تیپ خط شکن ....علی اکبر حاجی پور ...

به یاد بهنام محمدی ...

به یاد بهروز مرادی ...

به یاد محمد جهان آرا ...



به یاد برادرم ... !!!!!


"السلام علیک یا شیب الخضیب"


*علی اکبر  بقایی


همه جا همین جاست ...


 کل ارض کربلا،

پس عجیب نیست اگر ما رو به کعبه نماز می گزاریم ...

پدر.تیغ.محراب.خون ... دل زینب!


شبگرد کوچه های مدینه

                ای حیدر بی فاطمه . . .


هاتف :


بـــر پنجـــره ی پلک تــو مهتـاب نشسته است
بــر گونـه ی سرخت غزلی ناب نشستـه است 

 

پلکـــی بــزن ای حضــرت گـــل تـا کـــه ببینــی
بالای سرت غنچـــه ی مهتـــاب نشسته است 

 

بابا بـگشــــا پلـــک، کـــه مــن دوســت نـــدارم
این گونه که بر چهره ی تو خواب نشسته است  

  

هی سجـــده به پیشـــانی گل می کنی آخـــر
این غنچــه مگــر در دل محــراب نشسته است  

 

صبــح اسـت و نسیمی خبـــر آورد که ای بـــاغ
بر چشم گل و غنچه گل خواب نشسته است 
   


***


آقا سید مهدی! بی پدریمان تسلیت ...

                         مدد کنید ... شق القمر شده است!

راستی آقاجان!

« نگرانم؛ پنج روز است که مسلم در راه است ... این را بانویی گفت که قرار است چیزی نگوید! »

ولوله ای در کوفه شده ... مردم به استقبال سفیر حسین خواهند رفت، فوج فوج ... حتی ماموران نعمان هم حریف شان نخواهند شد.

هم به دروازه شهر به استقبالش خواهند رفت هم به دارالعماره ...؟!؟!؟ منتهی آنکه مرتبه دوم، فضا بوی خون و خیانت می دهد و ضمنا نفس در سینه ها حبس است...


به راستی فرمانده! چیست راز غربت مسلم؟! ...


حلقه دوزخ

اگر چون رود می خواهد که با دریا بیامیزد

بگو چون چشمه بر زانو گذارد دست و برخیزد


به حرف دوستان از دست من دامن مکش هرچند

به ساحل گفته اند از صحبت دریا بپرهیزد


چه بیم از دیگران؟ در چشم مردم بوسه می گیریم

که با این معصیت ها آبرو ما نمی ریزد


بیا سر در گریبان هم از دنیا بیاساییم

مگر ما را خدا «باهم» در آن دنیا برانگیزد


در این پیرانه سر ٬ سجاده ای دارم که می ترسم

خدا با آن مرا از حلقه دوزخ بیاویزد


مرا روز قیامت با غمت از خاک می خوانند

چه محشر می شود مستی که از خواب تو برخیزد*




ته نوشت : ...

*فاضل نظری

باب حاجات تمام انبیاء ...


روز فتح مکه. پیامبر همه را بخشیده بود٬ خون هبار بن اسود را اما مباح کرد. هبار نیزه ای پرتاب کرده بود٬‌زینب٬‌دختر رسول خدا ترسید٬ جنین اش سقط شد.


***

سه سال بعد از فتح مکه. پیامبر٬ تازه از بین همه رفته بود. قنفذ به زور وارد خانه رسول خدا شد. با لگد فاطمه را بین در و دیوار زخمی کرد. جنین اش سقط شد. خلیفه خودش را به بی خیالی زده بود.



*


یک نفر آتش گرفت و دم نزد

بی خبر آتش گرفت و دم نزد


باب حاجات تمام انبیاء

پشت در آتش گرفت و دم نزد


سرو باغ مهربانی خدا

از کمر آتش گرفت و دم نزد


شمع شام بی کسی های علی

هر سحر آتش گرفت و دم نزد


بر غریبی امیرالمونین

از جگر آتش گرفت و دم نزد


ساقه یاس سفید مرتضی

با تبر آتش گرفت و دم نزد


بر سلام بی جواب کوچه ها

چشم تر٬ آتش گرفت و دم نزد


چندماه بعد بابا٬ دخترش

مستمر آتش گرفت و دم نزد


در حضور چشم خون بار علی

محتضر٬ آتش گرفت و دم نزد


کی میسر می شود در روضه اش

مختصر آتش گرفت و دم نزد


مرغ عشقی٬ پر شکسته٬ پرکشید

همسفر آتش گرفت و دم نزد


راستی! این روضه را هم خوانده ام

موی سر آتش گرفت و دم نزد


گوشه های آستین و چادرش

مثل پر آتش گرفت و دم نزد


.

.

.



+ داشتم فاطمه خدا را می خواندم ... هوایی شدم .

++ دلتان شکست اگر٬ دعا نرود از یادتان ...

+++ فرمانده من! شما را به جان مادرتان بیایید ...آمین یا رب العالمین


الا انهم انصار المهدی (عج) ...


از اصفهان به قم می رفت. صدای آهنگ مبتذلی که راننده گوش می کرد جلال رو آزار می داد. رفت و با خوش رویی به راننده گفت :

اگر امکان داره یا نوارو خاموش کنید٬ یا برا خودتون بذارین

راننده با تمسخر گفت : اگه ناراحتی میتونی پیاده شی!


جلال رفت توی فکر٬ هوای سرد و بیابان تاریک و ...


قصد کرد وجدان خفته راننده رو بیدار کنه٬ این بار به راننده گفت :

اگه خاموش نکنی پیاده می شم

 

راننده هم نه کم گذاشت و نه زیاد٬ پدال ترمز رو فشار داد و ایستاد و گفت : بفرما!

جلال پیاده شد. اتوبوس هنوز خیلی دور نشده بود که ایستاد! همین که جلال به اتوبوس رسید٬ راننده به جلال گفت : بیا بالا جوون٬ نوارو خاموش کردم.


وقتی سال ها بعد خبر شهادت جلال رو به آیت الله بهاءالدینی دادن. ایشون در حالی که به عکسش نگاه می کرد فرمود :


امام زمان (عج) از من یه سرباز خواست٬ من هم صاحب این عکس رو معرفی کردم.

همه جا همین جاست ...


کل ارض کربلا٬


و اگر این چنین٬


لا یمکن الفرار من حکومتک ...



قافله ...

۲۸ رجب.روز.خارجی





قافله ... ساربان ...


محمد بن علی (ع) ... همه اهل حرم؛ حتی علی اصغر(ع) ... آقا گفته بودند همه باشند!

آغاز سفر ...





۱۰محرم.روز.خارجی





زینب (س) ...










«فرمانده

صدای جرس فضایمان را پر کرده است ... اما همه نمی شنوند! حبیب در پی خضاب است ...حتی عبدالله تا دروازه آمد اما تا کربلا نرفت!



یا لیتنی کنت معک ... که می گویم چهار ستون بدم می لرزد!



*آقا! مدد کنید*

خطبه های دوباره ...


مالک رسیده است به آن خیمه سیاه

تنها سه چار گام... نه ... این گام آخر است

 

 

اما صدای کیست که از دور می رسد؟

گویا صدای ناله « برگرد٬ اشتر! » است

 

 

این ناله ضعیف و گرفته از آن کیست؟

من باورم نمی شود از حلق حیدر است

 

 

مالک! رها کن آن سوی میدان و بازگرد

این سو پر از معاویه های مکرر است

 

 

این کوفیان فریب چه را خورده اند؟ هان!

از شام نیز روز تو کوفه سیه تر است

 

 

امروز پاره پاره قرآن به نیزه هاست

فردا سری که قاری آیات پرپر است ...

 

 

***

 

تاریخ! گوش دار به این هق هق بلیغ

این شقشقیه ای که دوباره به منبر است:

 

 

حتی عقیل طاقت عدلم ندارد٬ آه

«من یوسفم٬ که است که با من برادر است؟»

 

 

من یوسفم٬ تو یوسف بی چاه دیده ای؟

این چاه های کوفه عجب گریه پرور است ...*




سیدی و مولای ....!

اینجا کوفه نیست ...




* محمد مهدی سیار


نادعلی مظهر العجایب ...

مولای ما نمونه دیگر نداشته است

اعجاز خلقت است و برابر نداشته است

 

وقت طواف دور حرم فکر میکنم

این خانه بی دلیل ترک برنداشته است

 

دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی

آیینه ای برای پیمبر نداشته است

 

سوگند می خورم که نبی شهر علم بود

شهری که جز علی در دیگر نداشته است

 

طوری ز چارچوب در قلعه کنده شد

انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است!

 

یا غیر لافتی صفتی درخورش نبود

یا جبرئیل واژه بهتر نداشته است

 

چون روز روشن است که درجهل گمشده است

هرکس که ختم نادعلی برنداشته است

 

این شعر استعاره ندارد برای او

تقصیر من که نیست، برابر نداشته است!*



پ.ن) مدد ز غیر تو ننگ است ... یاعلی مددی

*حمیدرضا برقعی

ما عمر خویش وقف خرابات کرده ایم

دار عشق


ما عمر خویش وقف خرابات کرده ایم


 از لطف باده کسب کمالات کرده ایم


 با میگسارها همه شب تا دم سحر

 با خالق یگانه مناجات کرده ایم


 یارب به کوه طور نرفتیم،چون تو را

 در روضه ی رقیه ملاقات کرده ایم


 معراج ما مجالس سالار زینب است

 با بال گریه سیر سماوات کرده ایم

 
 با این لباس نوکری ظاهرا سیاه!!!

 بر مردم زمانه مباهات کرده ایم

 
 ما رقص زیر تیغ غمش را هزار بار

 با لطمه های هروله اثبات کرده ایم


 دل را به جرم حب علی،با همین دو دست

 بالای دار عشق مجازات کرده ایم
 

 شکر خدا که ما ز ازل این دو چشم را

 نذر عزای مادر سادات کرده ایم*






پ.ن :‌ آقاسید مهدی! مدد کنید


*وحید قاسمی