فطرس

ای کشته‌ی شیوخ مقدس‌نما، حسین (ع)!

فطرس

ای کشته‌ی شیوخ مقدس‌نما، حسین (ع)!

همه جا همین جاست ...

 

کربلا برای ما٬ 

نه دلیلی بر وجود خدا٬ 

که حجتی بر دیدنی بودن اوست . .

ادرکنی

بسم رب المهدی  

  

اللهم عجل لولیک الفرج

 

 

 

 

رگبار غصــــه زده بر غبـــار دل

آمــد بهـــــار و نیامد نگار دل  

از این همه فــــراق دلم مست شده

در مســتی است فقط اعتبار دل  

این خون دل شده احلا من العـســل

چون حیدریـــست ایل و تبار دل * 

 

 

 

*محسن موسایی

 

 
 

همه جا همین جاست ...

کل ارض کربلا ٬ 

یعنی  

خدا همه جا هست ...

گرگها زوزه کشان پیرهنش را بردند

 

 

  

بادها عطر خوش سیبِ تنش را بردند
زخمها لاله باغ بدنش را بردند 


نیزه‏ها بر عطشش قهقهه سر مى‏دادند
خنده‏ها خطبه گرم دهنش را بردند
 


این عطش یوسف معصوم کدامین مصر است
که روى نیزه بوى پیرهنش را بردند 


تا که معلوم نگردد ز کجا مى‏آید
اهل صحراى تجرّد کفنش را بردند
 


دشنه‏ها دوروبر پیکر او حلقه زدند
حلقه‏ها نقش عقیق یمنش را بردند
 


چهره‏ها یا همه زردند وَ یا نیلى رنگ
شعله‏ها سبزى رنگ چمنش را بردند 


بت پرستان ز هراس تبر ابراهیم
جمع گشته تبر بت شکنش را بردند
 


بادها سینه زنان زودتر از خواهر او
تا مدینه خبر سوختنش را بردند 


یوسف، آهسته بگوئید نمیرد یعقوب
گرگها زوزه کشان پیرهنش را بردند 

 

 *** 

باز شروع شد ... یه ستاره یه پیام 

باز شروع شد ... یه تبسم یه نگاه 

 

باز شروع شد ... عطش و نعش پدر 

باز شروع شد ... علم و نیزه و دشت 

 

باز شروع شد ... 

 *** 

دلم سخت تنگ ضریحت شده است؛ حقیقتا نمیدانم چه دعایی کنم ...

هوای عطش رهایم نمی کند

نعل اسب که می بینم اختیار از کف می دهم

*

مدتهاست پی برده ام فاصله دست من و دامن شما بی نهایت است

آرامتر ... آرامتر ... ناقه دلم در گل نشسته است یا زینب ...

خداحافظی

به خداحافظی تلخ تو سوگند٬ نشد 

که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد 

 

لب تو میوه ممنوع٬ ولی لبهایم 

هرچه از طعم لب سرخ تو دل کند٬ نشد 

 

با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر 

هیچ کس! هیچ کس اینجا به تو مانند نشد 

 

هرکسی در دل من جای خودش را دارد 

جانشین تو در این سینه خداوند نشد 

 

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها 

عاقبت با قلم شرم نوشتند : نشد!  

 

*** 

اجرک الله یا بقیه الله

 

*** 

 

*فاضل نظری 

 

صدای بلال

صدای بلال یاد پدر می انداختش. دلش تنگ شده بود برای بابا. عجیب.  

به بلال گفت : « اذان بگو.» 

 

الله اکبر ... صدای گریه ... اشهد ان لااله الاالله... صدای شیون... اشهدان محمدارسول الله... .  

دیگر صدایی به گوش نرسید. نه از فاطمه و نه از بلال.

همه جا همین جاست ...


کل ارض کربلا

همه جا کربلاست . .

همه جا همین جاست . . .


واپسین دقایق

اللهم لعن اول ظالم ظلم حق محمد و ال محمد (ص)



در ساعات پایانی آخرین پنجشنبه سال هستم و دقایقی دیگر غروبش قابل رویت است...

و من در اندیشهء ظهور و طعم حضور...


امروز تقویم رومیزی رو که تمیز می کردم؛ یاد روزهای رفته و پرخاطره افتادم. . . یادآوری بعضی هاشون سخت نفس گیر بود و جانفرسا.

داشتم فکر می کردم که چقدر به رفتن مانده . . .؟

                                                              ***

غروبها  غربت عجیبی گوشه دلم جاخوش می کنه و هی قلقلکم میده که بازم براش مقتل بخونم؛

غربتی که غروب جمعه می ترکه و یادگاری هایی رو که از بهشت با خودم آوردم قل میده رو خاک سرد زمین . . .


تو حسرت نشنیدن صدای :« انا بقیة الله .. » موندم و به خودم دلداری میدم که ۳۶۵ روز دیگه نزدیک شدیم به اون لحظه که دلم میخواد هیچوقت تموم نشه...


مدتی است که نوشته هامو انتشار دادم تو فضای سایبر و هنوز دل نگرون یه نگاهم...

                                                             ***

خدایا

بخشودن گناه پدر بعد از یا قدیم الاحسان بحق حسین

شنیدن صداتون وقتی از دل تاریکی نجوا کرد :

فاستجبناله و نجیناه من الغم و کذلک ...

لمس عشق فاطمه

چشیدن شوری یادگاری هاتون برای حسین

شنیدن چکاچک شمشیر مولا

و نگاه کردن به چهره ی حبیبت وقتی فرمود :‌ فاطمه پاره تن من است



دلمو قرص میکنه . . . که باید به عهدی که بستم پایبند بمونم و صبر کنم و صبر کنم و صبر و صبر ...

ویادم نره که صبر مجادله با نفسه نه سر فرود آوردن.




پ.ن : تو حول حالنا الی احسن الحال یادتون نره دعامون کنید.

پ.ن : یاعلی




همه جا همین جاست ...

 

 

کربلا یعنی  

همان جا که آسمان و زمین یکی است . . . 

یعنی همه جا . . .

مستی

 

 

 

« مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد 

از جاده سه شنبه شب قم شروع شد*» 

 

 

 

*فاضل نظری  

پ.ن :‌ آقا بیا که دلم تنگ دیدن است. فرمانده ! هرچه قدر بیشتر به ظهورت نزدیک میشیم؛ بیشتر یادمون میره تکلیفمون انتظاره . یادمون میره خط کشیدن شما روی زمین را برای اینکه بگین ما به دیدار شیعیانمان مشتاق تریم تا آنان به ما. 

 

پ.ن : من میدانم ! این بلور مال این طرفها نیست . . .  

سیب سرخ

 

 

 

 

باهربهانه و هوسی عاشقت شده ست

فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده ست

 

چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود

گیرم که برکه ای، نفسی عاشقت شده ست

 

ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود

یک شهر تا به من برسی عاشقت شده ست

 

پر میکشی و وای به حال پرنده ای

کز پشت میله قفسی عاشقت شده ست 

 

آیینه ای و آه که هرگز برای تو 

فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده ست *

  

***

*فاضل نظری  

پ.ن : یا قدیم الاحسان به حق حسین

همه جا همین جاست ...

 

کربلا یعنی 

 

 

می شود با آب تشنه ماند، 

 

 

وبی آب سیراب شد . . .

م ح م د (عج)

  

اللهّم العن اوّل ظالم ظلَم حقّ محمّد و آل محمّد و آخِر تابع لهُ علی ذلک

 

 

 

 

سلام فرمانده! 

 امامتت مبارک . . .  

خوشا پدری که همچنین ولد خلفی دارد! 

 

                                                 *** 

سی صد و سیزده نفرند٬ اولین کسانی که بین رکن و مقام با او بیعت می کنند. می گویند همه شان جوانند٬ جز چندتایی انگشت شمار. 

می گویند هرکجا که باشند خودشان را می رسانند مکه تا یاری اش کنند. می گویند صدای مناجات شان شب ها مثل صدایی است که از کندوی زنبور به گوش می رسد. می گویند بعد آمدنش٬ هرکجا که بروند از یک ماه قبل وحشت شان توی دل کفار می افتد 

سی صد و سیزده نفرند. به تعداد اصحاب بدر.   

                                                  

                                                  *** 

اللهم عجل لولیک الفرج به حق حسین.  

 

همه جا همین جاست ...

 

 

 

     ای خدای آب! 

     ما را چنان تشنه بخواه 

     که هیچ آبی جز عطش کربلا سیرابمان نکند . . . 

چادر

 

 

 

علی مقداری جو از مرد یهودی قرض گرفت. چادر فاطمه را هم به عنوان رهن گذاشت. یهودی چادر را برد خانه. همان شب زن یهودی دید چادری کنار اتاق می درخشد٬ تمام اتاق را هم روشن کرده. به شوهرش گفت. یهودی تعجب کرد. آمد توی اتاق. نور چادر دختر رسول خدا را که دید٬ تعجبش بیشتر شد. هشتاد نفری از خویشانش را آورد٬ همگی مسلمان شدند...