فطرس

ای کشته‌ی شیوخ مقدس‌نما، حسین (ع)!

فطرس

ای کشته‌ی شیوخ مقدس‌نما، حسین (ع)!

گرگها زوزه کشان پیرهنش را بردند

 

 

  

بادها عطر خوش سیبِ تنش را بردند
زخمها لاله باغ بدنش را بردند 


نیزه‏ها بر عطشش قهقهه سر مى‏دادند
خنده‏ها خطبه گرم دهنش را بردند
 


این عطش یوسف معصوم کدامین مصر است
که روى نیزه بوى پیرهنش را بردند 


تا که معلوم نگردد ز کجا مى‏آید
اهل صحراى تجرّد کفنش را بردند
 


دشنه‏ها دوروبر پیکر او حلقه زدند
حلقه‏ها نقش عقیق یمنش را بردند
 


چهره‏ها یا همه زردند وَ یا نیلى رنگ
شعله‏ها سبزى رنگ چمنش را بردند 


بت پرستان ز هراس تبر ابراهیم
جمع گشته تبر بت شکنش را بردند
 


بادها سینه زنان زودتر از خواهر او
تا مدینه خبر سوختنش را بردند 


یوسف، آهسته بگوئید نمیرد یعقوب
گرگها زوزه کشان پیرهنش را بردند 

 

 *** 

باز شروع شد ... یه ستاره یه پیام 

باز شروع شد ... یه تبسم یه نگاه 

 

باز شروع شد ... عطش و نعش پدر 

باز شروع شد ... علم و نیزه و دشت 

 

باز شروع شد ... 

 *** 

دلم سخت تنگ ضریحت شده است؛ حقیقتا نمیدانم چه دعایی کنم ...

هوای عطش رهایم نمی کند

نعل اسب که می بینم اختیار از کف می دهم

*

مدتهاست پی برده ام فاصله دست من و دامن شما بی نهایت است

آرامتر ... آرامتر ... ناقه دلم در گل نشسته است یا زینب ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد