فطرس

ای کشته‌ی شیوخ مقدس‌نما، حسین (ع)!

فطرس

ای کشته‌ی شیوخ مقدس‌نما، حسین (ع)!

الهی فلا تحلل علی غضبک ...

نوشته بود اشک های بعد از مختارنامه... مسلم میان اشباح الرجال!


نوشتم اشک های بعد از عرفه... هق هقی که بندنیامده خفه شد! ما لیاقت کربلا نداشتیم اما عیش مدام به از بامداد خمار!




اهل دلا می دونن قصه چیه!


.. پ.ن : الهی و ربی من لی غیرک ... توفیق بندگی

تمام دلخوشی من!

دوستان خدا، تمام دلخوشی من به نام های شماست.

نه از رفتارتان چیزی در من هست، نه از باورهاتان. از آن یقین عمیقی که شما را استوانه های زمین می کند در من اثری حتی نیست. تمام رابطه ی من با شما به اسم هاتان بند است. به نخ نازک کلمه.

من فقط همین را در خودم سراغ دارم که وقتی اسم هاتان می آید جوریم می شود. یک جوری که مثل اول عشق است ...



***

«فما احلی اسماءکم»؛ مفاتیح الجنان،جامعه کبیره

بهشت ...

یک انار برمی داری می شکافی تویش این همه دانه است، همه توبه تو پرده به پرده نشسته اند. تو که انار را می شکافی این دانه ها می پرند بیرون. یکی می دود این سمت، یکی می دود آن سمت. 

شوخی می کنند. 

بازی می کنند. 

سرخند. 

شادابند. 

درخشانند. 

قلبشان همه سفید. از پشت گوشتشان پیداست. 

می دوی دنبالشان.می گیریشان توی مشتت. نگاهشان می کنی.کیف می کنی. 

 

بعد از من می پرسی بهشت چه شکلی است؟ 

تو که از من واردتری. 

تو که از من خبره تری. 

 

 

پ . ن : سر برود و سحر نرود ... بی توفیقیم... دعا بفرمایید جدا 

 

بی ربط : (+)،(+)

پدر.تیغ.محراب.خون ... دل زینب!


شبگرد کوچه های مدینه

                ای حیدر بی فاطمه . . .


هاتف :


بـــر پنجـــره ی پلک تــو مهتـاب نشسته است
بــر گونـه ی سرخت غزلی ناب نشستـه است 

 

پلکـــی بــزن ای حضــرت گـــل تـا کـــه ببینــی
بالای سرت غنچـــه ی مهتـــاب نشسته است 

 

بابا بـگشــــا پلـــک، کـــه مــن دوســت نـــدارم
این گونه که بر چهره ی تو خواب نشسته است  

  

هی سجـــده به پیشـــانی گل می کنی آخـــر
این غنچــه مگــر در دل محــراب نشسته است  

 

صبــح اسـت و نسیمی خبـــر آورد که ای بـــاغ
بر چشم گل و غنچه گل خواب نشسته است 
   


***


آقا سید مهدی! بی پدریمان تسلیت ...

                         مدد کنید ... شق القمر شده است!

راستی آقاجان!

« نگرانم؛ پنج روز است که مسلم در راه است ... این را بانویی گفت که قرار است چیزی نگوید! »

ولوله ای در کوفه شده ... مردم به استقبال سفیر حسین خواهند رفت، فوج فوج ... حتی ماموران نعمان هم حریف شان نخواهند شد.

هم به دروازه شهر به استقبالش خواهند رفت هم به دارالعماره ...؟!؟!؟ منتهی آنکه مرتبه دوم، فضا بوی خون و خیانت می دهد و ضمنا نفس در سینه ها حبس است...


به راستی فرمانده! چیست راز غربت مسلم؟! ...


ما عمر خویش وقف خرابات کرده ایم

دار عشق


ما عمر خویش وقف خرابات کرده ایم


 از لطف باده کسب کمالات کرده ایم


 با میگسارها همه شب تا دم سحر

 با خالق یگانه مناجات کرده ایم


 یارب به کوه طور نرفتیم،چون تو را

 در روضه ی رقیه ملاقات کرده ایم


 معراج ما مجالس سالار زینب است

 با بال گریه سیر سماوات کرده ایم

 
 با این لباس نوکری ظاهرا سیاه!!!

 بر مردم زمانه مباهات کرده ایم

 
 ما رقص زیر تیغ غمش را هزار بار

 با لطمه های هروله اثبات کرده ایم


 دل را به جرم حب علی،با همین دو دست

 بالای دار عشق مجازات کرده ایم
 

 شکر خدا که ما ز ازل این دو چشم را

 نذر عزای مادر سادات کرده ایم*






پ.ن :‌ آقاسید مهدی! مدد کنید


*وحید قاسمی


یا بن الحسن

آفا سید مهدی ! 

 

دعا کنید مرا .... 

جوانی به انتهای شما٬ 

سپرده ام به خدا 

دعا کنید مرا ...

یابن الحسن ...

دنبال مرد راه می رفت. آهسته آهسته.طوری که صدای قدم هایش را نشنود.

توی دلش گفت:‌ «اگر امام زمان باشد٬ روی گونه راستش باید یک خال داشته باشد٬

میان دندان هایش هم باید گشاده باشد.»


مرد دستش را گذاشت روی گونه راستش. دل زن لرزید.

دوید جلو. 

پایین عبای مرد را گرفت.

قسمش داد که بگوید کیست.

مرد دستش را برداشت.

هم خال داشت٬ هم میان دندان هایش گشاده بود.



***


فرمانده!

بی مادری مان تسلیت ...


دلمان هوای جمکران دارد

نصیبمان نمی کنید...!؟

سحرخیز مدینه

نوزده سال. نوزده سال تمام قافله سالار بود. سوار اسبش می شد و کاروان می برد مکه. آن سال هرچه اصرارش کردند، زیربار نرقت. مثل بچه ها می نشست و گریه می کردکخ : « این همه رفتم و آمدم، آقا را ندیدم. چه فایده یک بار دیگر هم بروم؟» 

اسب ها و شترها آماده حرکت بودند. مثل هرسال اسب او جلوی همه بود. توی خواب بهش گفته بودند: «دل مردم را نشکن. امسال هم برو، دست خالی برنمی گردی.» 

شب آخر، نیمه های شب، توی مسجدالحرام. کسی زد روی شانه اش: « علی بن مهزیار را می شناسی؟» 

سرش را تکان داد: « خودمم.» 

گفت: « دنبالم بیا.» 

رفت. خیمه ای نشانش داد، وسط بیابان: « چرا معطلی؟ امام منتظر است.» 

 

.... 

 

سحرخیز مدینه کی می آیی؟ ...

واپسین دقایق

اللهم لعن اول ظالم ظلم حق محمد و ال محمد (ص)



در ساعات پایانی آخرین پنجشنبه سال هستم و دقایقی دیگر غروبش قابل رویت است...

و من در اندیشهء ظهور و طعم حضور...


امروز تقویم رومیزی رو که تمیز می کردم؛ یاد روزهای رفته و پرخاطره افتادم. . . یادآوری بعضی هاشون سخت نفس گیر بود و جانفرسا.

داشتم فکر می کردم که چقدر به رفتن مانده . . .؟

                                                              ***

غروبها  غربت عجیبی گوشه دلم جاخوش می کنه و هی قلقلکم میده که بازم براش مقتل بخونم؛

غربتی که غروب جمعه می ترکه و یادگاری هایی رو که از بهشت با خودم آوردم قل میده رو خاک سرد زمین . . .


تو حسرت نشنیدن صدای :« انا بقیة الله .. » موندم و به خودم دلداری میدم که ۳۶۵ روز دیگه نزدیک شدیم به اون لحظه که دلم میخواد هیچوقت تموم نشه...


مدتی است که نوشته هامو انتشار دادم تو فضای سایبر و هنوز دل نگرون یه نگاهم...

                                                             ***

خدایا

بخشودن گناه پدر بعد از یا قدیم الاحسان بحق حسین

شنیدن صداتون وقتی از دل تاریکی نجوا کرد :

فاستجبناله و نجیناه من الغم و کذلک ...

لمس عشق فاطمه

چشیدن شوری یادگاری هاتون برای حسین

شنیدن چکاچک شمشیر مولا

و نگاه کردن به چهره ی حبیبت وقتی فرمود :‌ فاطمه پاره تن من است



دلمو قرص میکنه . . . که باید به عهدی که بستم پایبند بمونم و صبر کنم و صبر کنم و صبر و صبر ...

ویادم نره که صبر مجادله با نفسه نه سر فرود آوردن.




پ.ن : تو حول حالنا الی احسن الحال یادتون نره دعامون کنید.

پ.ن : یاعلی




مستی

 

 

 

« مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد 

از جاده سه شنبه شب قم شروع شد*» 

 

 

 

*فاضل نظری  

پ.ن :‌ آقا بیا که دلم تنگ دیدن است. فرمانده ! هرچه قدر بیشتر به ظهورت نزدیک میشیم؛ بیشتر یادمون میره تکلیفمون انتظاره . یادمون میره خط کشیدن شما روی زمین را برای اینکه بگین ما به دیدار شیعیانمان مشتاق تریم تا آنان به ما. 

 

پ.ن : من میدانم ! این بلور مال این طرفها نیست . . .  

سیب سرخ

 

 

 

 

باهربهانه و هوسی عاشقت شده ست

فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده ست

 

چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود

گیرم که برکه ای، نفسی عاشقت شده ست

 

ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود

یک شهر تا به من برسی عاشقت شده ست

 

پر میکشی و وای به حال پرنده ای

کز پشت میله قفسی عاشقت شده ست 

 

آیینه ای و آه که هرگز برای تو 

فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده ست *

  

***

*فاضل نظری  

پ.ن : یا قدیم الاحسان به حق حسین

عشق است ...

 

 

 

 

 

بهشت اگر به شفاعت رسد؛ نخواهم رفت 

به زور گریه و طاعت رسد؛ نخواهم رفت 

 

 

بدون کشته شدن سرنوشت بیهوده است 

شهید اگر نتوان شد؛ بهشت بیهوده است* 

 

 

*محمدکاظم کاظمی

تربة الحسین

بسم رب الحسین


قال الله تعالی :

* وان من شی ء الا یسبح بحمده  و لکن لاتفقهون تسبیحهم *


گر تو را از غیب چشمی باز شد

با تو ذرات جهان همراز شد


نطق خاک و نطق آب و نطق گل

هست محسوس حواس اهل دل


جمله ی ذرات در عالم نهان

با تو می گویند روزان و شبان


ما سمیعیم و بصیر و باهشیم

با شما نامحرمان ما خامشیم


از جمادی سوی جان ِ جان شوید

غلغل اجزای عالم بشنوید


فاش تسبیح جمادات آیدت

وسوسه تأویلها بزدایدت*


*****

پ.ن : اللهم بحق هذه التربة و بحق من حل بها و ثوی فیها....

         پروردگارا به خق این تربت و به حق آنکه در آن وارد شد و آنکه افامت گزیده در آن...


پ.ن : وای حسین... آه حسین...آه ه ه ه ح س ی ن .....


پ.ن : آقاجان فدای شال سیاهتون....  عمه اتون چی کشید ...؟!؟...


*نمیدونم


آخرین منجی


سجاده ای بارانی از هوای دلم

به سجده می کشم عاشقانه هایم را

آنقدر می بارم

که دیگر ابری برای پنهان شدنت نباشد

بند بند٬ تسبیح دستانم

به نیاز می کشند تو را

و هق هق نبضم

نغمه بندگیت را فریاد می زند

دریای باریدنم

اما

ابرها...!!؟

آخر

انتظار دیدن رنگین کمان تا کی؟

***

سجاده هنوز جاریست

اینبار

تو بخوان نماز عشق را...