خانم پر خیمه رو هم بالا نزد ... جان ارباب بین خیمه موند که ارباب شرمنده نشه! امام زمانش ....
ما چقدر اشک امام زمان امون رو درآوردیم!!........
اخه من تو رو میشناسم پسرام فدا اکبرت
نمیخوام که قسم بدم قسم جون مادرت
دیگه چه فرقی داره وقتیکه قراره بی تو برگردم داداش
بالاتر از سیاهی رنگی نیست نگران دل زینب نباش
بمیرم برا دلت الهی ..... السلام علی قلب الصبور زینب ...... خواهر اربابه .... دختر علی!
پ.ن :با محرم و در خلوت باید گفت شرح داغ را .... کز حسودان ....استغفرالله!
پ.ن : نه به خاطر دوستهای قدیمی نه واسه دیگران واسه ارباب! انشالله اشارتی کند ...
ای بابا حکایتی شده مویم
ای بابا ببین شکسته پهلویم
...
.
....
.................!
وای که چقدر دلم بابا برات خونه چشام یه کاسه خونه براتو روضه میخونه
.
.
.
رو قلب من غم نشسته کی دندوناتو شکسته
.
.
.
وداع پنجم : رقیه از هوش رفته! ادرکنا یا جده سادات!!!
راستی بچه ها! بابا رفت ... رفت ... رفت
وای که چقدر مصیبت تو سنگینه.....
پ.ن : خاک برسرم اگه برای ارباب نفس کشیده باشم و ... اینجوری!!نه قصه اینا نیست... اَین العشاق؟!
عاشق می میره پای عشق ..... زنده است برای رضای عشق
ارباب اومده کربلا .... میخواد بشه فدای عشق
ارباب اومده کربلا ....
ارباب اومده کربلا....
ا...ر...ب...ا...ب ...................................................................................................!
پ.ن: بی سروسامان توام یا حسین
دست به دامان توام یا حسین
بعدالتحریر: سلامتی سیدعلی صلوات!! همه عالم به هم ریخته ...هیچکس رهبر نداره ...!
به اذن امام بود تیر بر گلو نشست،
و سنگ بر پیشانی؛
تا اجازت ندادند،
بر خاک کربلا نتوان نشست...
***
شب اول روضه گودال خواندیم، خدا عاقبتمان را بخیر کند!
میشه جون داد ... ظرفیتشو نداریم ....
و جالس الشمر.........................اهلا یا بنت علی!!!
***
فرمانده!
به فدای نخ آن شال عزایت ....مادرمان بی حوصله است و پریشان!
کارمان شده است سعی خودی و بیخودی .... نمی شود در بیخودیمان بمانیم!
جای کبودی هنوز هست .... فکرکنم تا قیامت پاک نشود..نه؟
سری به نیزه بلند است .....
پ.ن : به دوست قدیمی اگه می کشت ما کربلا بودیم!
پ.ن : ربط پ.ن اولی رو خودم میفهمم.... همه فدای چشای عباس به حق زینب!
الحمدلله از امین الله های حرم هم بی نصیب شدیم ...
در بی سعادتی دوم نباشیم اول هستیم .... باشد که دلتان خنک شود، شما که ضربت سیلی در پرونده اتان نیست!!!
***
فجاءالحسین علیه السلام حتی وقع علیه و وضع خده علی خده و قال قتل الله قوم قتلوک مااجرهم علیالله علی علی الدنیا بعدک العفا...
و
قال الرّاوی.....
و خرج الزینب بنت علی علیه السلام......................................
دلم روضه مکشوف می خواهد!
والسلام
گریه می کرد و میخوند... نشستم پشتش جوری که منو نیبنه !
آروم آروم سوز دلش منم گرفت! چفیه انداخته بود روی سرش زار زار گریه می کرد! دلم برای خودم سوخت ... لا انیس من لا انیس له
***
سرم رو انداخته بودم پایین .... الهی العفو!
باور نداشتم حرفی رو که می زدم ... ما کجا...
***
کنار قبور شهدا نشسته بود. نور فانوس ها افتاده بود روی صورتش. سر گذاشته بود به زنجیرها... سبحاک یا لااله الا انت الغوث الغوث خلصنا من النار یارب
به ذره گر نظر لطف بوتراب کند به آسمان رود و کار آفتاب کند
فرمانده!
بی پدریمان تسلیت!
تا آبشار زلف تو را شب نوشته اند
ما را اسیر خال روی لب نوشته اند
در اعتکاف گیسوی تو سالهای سال
مشغول ذکر و سجده و یا رب نوشته اند
در مسجد الحرام خم ابروان تو
مثل فرشتگان مقرب نوشته اند
در محضر نگاه الهی تو مرا
در خیل نوکران مهذَب نوشته اند
شبهای جمعه که دل من مست کربلاست
از اشتیاق وصل لبالب نوشته اند
با یک نگاه مادرت اینجا رسیده ایم
با این دلی که فاطمه مذهب نوشته اند
از هر چه بگذرم سخن دوست خوشتر است
ما را فدای دلبر زینب نوشته اند
من را که بی قرار حرم می کنی بس است
اصلاً مرا غبار حرم می کنی بس است
شرط نزول کوثر رحمت دعای توست
اصلاً تمام خلقت عالم برای توست
بالاتری ز درک تمام جهانیان
وقتی که انتهای جهان ابتدای توست
حتی نداشت روح الامین اذن پر زدن
آنجا که از ازل اثر رد پای توست
بی حب تو کسی به سعادت نمی رسد
رمز نجات اهل زمانه ولای توست
آسوده خاطران هیاهوی محشریم
وقتی رضای حضرت حق در رضای توست
فردوس ماست تا به ابد روضة الحسین
تنها بهشت اهل ولا ، کربلای توست
در آستانة تو کسی نا امید نیست
صحن امیر علقمه دار الشفای توست
از ابتدای صبح ازل فضل می کنی
ما را گدای دست اباالفضل می کنی
وقتی که هست دوش نبی آسمان تو
یعنی تو از پیمبری و او از آن تو
فرزند خویش را به فدای تو کرده است
بسته ست جان حضرت خاتم به جان تو
معلوم کرد نزد همه حرمت تو را
با بوسه های دم به دمش بر دهان تو
فرمود هفت مرتبه تکبیر عشق را
تا بشنود ترنم عشق از زبان تو
آوای «من أحب حسینا» وزیده است
هر روز پنج مرتبه از آستان تو
ما از در حسینیه جایی نمی رویم
هستیم تا همیشه فقط در امان تو
هر شب نشسته فطرس اشکم به راه عشق
آنجا که صبح می گذرد کاروان تو
این اشکها برای دلم توشه می شود
اذن طواف مرقد شش گوشه می شود
حال و هوای قلب من امشب کبوتریست
وقتی که کار صحن و سرای تو دلبریست
شبهای جمعه عکس حرم زنده می شود
تصویر رقص پرچم و گنبد چه محشریست
ما را اسیر عشق تو کرده، تفضلت
با این حساب کار شما ذره پروریست
با تربت تو کام دلم را گشوده اند
آقا ارادتم به شما ارث مادریست
در ماتم تو محفل اشک است چشم ما
اصلا بنای هیات ما روضه محوریست
ما سالهاست در غم تو گریه میکنیم
هم ناله با محرم تو گریه میکنیم*
*یوسف رحیمی
پ.ن :نمی نویسیم دل بعضیا خنک شه .... ارباب ما مظلومه!
گفتم: کجا؟
گفت: برمیگردم...
گفتم: کی؟
گفت: هرکی اون بخواد...
گفتم: نمی برم
دستشو گذاشت رو سینه ام و گفت: صبور باش ... می بری!
هیچوقت نبریدم... واسه همین هیچی ازش برنگشت!!
*
خدایا!
تو به وسعت تمام گناهان من بزرگی ... و من به اندازه تمام فرصت های تمام شده پشیمان!
رو سیاهی دلمان بماند به ذغال ... اما این چانه از این سینه جدا نمی شود هرچه میکنم... تو مرا در رجب به حجم پشیمانی ام ببخش!!
فرمانده!
ایامی که صدای خرد شدن استخوانهایمان در چرخش روزگار نمیگذارد بخوابید ... ما پی سرگشتگی هایمان سعی دفتر و قلم میکنیم ... به خیال اقامت دلمان در عرفات، چله عاشورا میگیریم!
اگر روسیاهی مان به قطره اشک تان ضمیمه شود؛ امیدمان به رهایی ...
تو که آشناتر از من به خودم ... نگفته، وساطت ...نشنیده، اجابت ...
توی بستر خوابیده بود. این اواخر حرکت کردن برایش سخت بود.
یک روز که علی از بیرون آمد، گریه اش گرفت. علی پرسید : " فاطمه جان! چرا گریه می کنی!؟ "
فاطمه گفت : "به خاطر اذیت هایی که بعد از من می بینی. "
.
.
پ.ن : هرچی با مادر زاویه پیدا کنی انگار با ولایت زاویه پیدا کردی ...
فرمانده!!
صاحب عزا!!
کی بشه شما روضه مادر بخونید ...آقاجان!
شما بشینید بالای مجلس ...عبا و ردای مشکی ... سیمای یوسف زهرا زیر عمامه مشکی ...حق اون روضه جون دادنه!!!
از رو کتاب مادرتون بگید اصل قضیه چی بود ...
شما بخونید... هر کی جون نداد لطمه بزنه ... همینجوری هرم دل سادات آتیش به روضه میزنه دیگه اگه شما باشید دووم آوردن سخت میشه!
فرمانده!
به حق مادرتون برای شیعیان دعا کنید ... که حقا اگه شما نباشید ما صدای خرد شدن استخوانهایمان را خواهیم شنید...
به حق مادرتون روزی ما رو مثل روزی اولیاء اتون قرار بدید ...
توفیق ادای حق ولایت رو از ما نگیرید ...
بنگرید که مدعیان آزادی، چه به ستوه آمدهاند از حجابمان، از زیر بار فحشا نرفتنمان!
مردهایمان را میکشند، کودکانمان را یتیم میکنند، به حیا و عفتمان تعرض میکنند، معجر از سرمان میکشند
به اسارت تمدن حقیر بیبند و باری و فحشا ما را میبرند، چوب خیزران بر لب و دندان شریعتمان میزنند
اما به ولله قسم، به تأسی از شما ایستادهایم! پای عقایدمان، دین و آرمانهایمان...
و همچون شما در برابر همهی این قید و بندها، شکنجهها و طعنه و تمسخرها فریاد: ولله لا تمحوا ذکرنا میزنیم
چشم به شما دوختهایم، به قامتی که هرگز خم نشد...
از شما به ارث بردهایم دوشادوش حسین ایستادن را، جنگیدن را، فریاد " هیهات منا الذله " زدن را...
که در دفاع از " دینالله " زن، کار صد مرد میکند...
از شما آموختهایم، در اوج غربت که باشیم، تحت هر شرایطی، حتی اگر خون سرمان بر ستون کجاوه بریزد، اشک ذلت از چشممان نریزد...
ما وارثان عقیلهی بنیهاشمیم
با شما عهد بستهایم و این عهد نمیشکنیم...
همچون شما، کنار جسد شهیدانمان نه تنها ضجهی عجز نمیزنیم که ندای " اللهم تقبل منا هذا القربان " سر میدهیم
بانوی کربلا !
نگاهمان کنید .. از بالای تل زینبیه
که تنها نگاه شما تسلی خاطرمان میشود و صبوری مان میدهد...
زینب شایگان
دو ماه و نیمه.... حالت وخیمه
خدا کریمه ...انشالله خوب شی
ای نور امید ...بانوی خورشید
نکنه زهرا ... رو به غروب شی
فرمانده!
تسلیت... ما لیاقت نوکری نداشتیم!
اسمشان که می آید ... دستهایمان آتش میگیرد ....
پ.ن : اصلا حسین جنس غمش فرق می کند ... امان از دل زینب ...
سال نو را در جوار 13 شهید گمنام جزیره مجنون گذراندم ... اما دریغ از ذره ای تحول!
لوح دلمان زنگار بسته است و امیدمان به فرمانده امان ... اوهم نامه امان را با چشمی پراشک امضا می زند ...
دریغ که خجالت بکشیم ... دریغ که امان بدهیم به صدا ... دریغ که درنگ کنیم در این شهر پرگناه!
خواهرم نوشته بود :
چو یار نیست بگو تا بهار برگردد
بهار من آن دم بود که یار برگردد
صبا اگر سر کوی نگار من داری
به او بگو که به سوی دیار برگردد ...
سید و مولای ما!
به فدای نخ آن شال عزایت ... دلمان سخت گرفتار شما هست
امام سجاد می گوید :
به خدا قسم هر وقت به عمه ها و خواهر هایم نگاه می کنم بغض گلویم را می گیرد. یاد آن لحظه هایی می افتم که از خیمه ای به خیمه دیگر فرار می کردند و یک نفر از سپاه کوفه داد می زد : خیمه های این ستم گران را بسوزانید....
بمیرم برات عمه ... فرمانده! قسم به هرم دل سادات باب نجاتی بفرست...
«اگرازسرهایمان کوه ها بسازند تاریخ هرگز نخواهد خواند خامنه ای را تنها گذاشتند»
با این جمله نامه ی زیباشو تموم کرده بود ... دلم پرزد تو هوای حرم! گاهی بعضی جملات برای جاهایی هستند که تو اصلا خبر نداری ...
با اینهمه فتنه تنها گذاشتن او می شود ...تنها گذاشتن حسین در نینوا ... تنها گذاشتن زینب در شام! نمیدانم تاریخ خیلی ها را تنها گذاشته که بشوند علی مرتضی یا فقط مرتضی ... برای مرتضی شدن از اینجا تا فکه راه هست ...
تازه خیلی ها هستند که با یک عالمه حجم تنهایی هیچ چیز نمی شوند ...نه زینب نه فاطمه نه حتی رقیه که تاوان بوسه بر لبان حسین را داد!
بعضی ها عرضه این را هم ندارند ...
حق حق