یک انار برمی داری می شکافی تویش این همه دانه است، همه توبه تو پرده به پرده نشسته اند. تو که انار را می شکافی این دانه ها می پرند بیرون. یکی می دود این سمت، یکی می دود آن سمت.
شوخی می کنند.
بازی می کنند.
سرخند.
شادابند.
درخشانند.
قلبشان همه سفید. از پشت گوشتشان پیداست.
می دوی دنبالشان.می گیریشان توی مشتت. نگاهشان می کنی.کیف می کنی.
بعد از من می پرسی بهشت چه شکلی است؟
تو که از من واردتری.
تو که از من خبره تری.
پ . ن : سر برود و سحر نرود ... بی توفیقیم... دعا بفرمایید جدا
یکی به چشمش آمد که یک خیک روغن روی آب شط دارد می رود. پرید توی آب که بگیردش.
آب موج می زد و هی دور می شد. گفتند خب ولش کن. گفت من ول کرده ام. این ول نمی کند. نگو خرس بود نه خیک.
حالا حکایت شیطان است که گیر شما زبل ها افتاده است. بچه شیطان ها می گویند ولش کن خب. می گوید من ول می کنم. این ناجنس ها ول نمی کنند. برای خودتان تفریح راه انداخته اید...
الهی!
سخن در عفو و رحمتت نیست، گیرم که تو ببخشاییم، من از شرمندگی چه کنم، تو خود گواهی که از استغفار شرم دارم.
پ.ن : الهی العفو ...
ماه، ماه من است و بنده، بنده من است و رحمت، رحمت من است ...
.
.
.
----------------------------------------
*المراقبات
پ . ن : علی امام من است و منم غلام علی! میلاد کفو صدیقه شهیده رو قبل از رسیدنش تهنیت میگم!
پ . ن : ویرایش شد!
او آنچنان محو در نظاره جمال کبریایی حضرت حق می شد که نور او در نماز بر اهل آسمان ها می درخشید؛ چنان که نور ستارگان برای اهل زمین می درخشد ...*
رسم روزگارِ رسم نامردی ... روزگار بی حاصل پیرم کردم
* فرمانده!
بی مادریمان تسلیت! پانزده قرن است زمین گیریم ... از جدتان شنیده ام ... همان که نبی (ص) اورا "صادق" (ع) خواند :
که هیچ چیز سخت تر از ضربه غلاف نبود .... انقدر سنگین که کفه ترازو را در مقابل پدر (ع) سنگین کرد ...
"ماه و خورشید همین آینه می گردانند"
.
.
.
*میزان الحکمة,ج2,ص1634
همه جا کربلاست,
و حسین خالق کربلاست,
معادله گویاست ...
***
*ابراز شرمندگی خدمت همه اونایی که اومدن و ما نبودیم! برای همه شون اگه قابل باشیم دعا کردیم ... مخصوصا اونایی که حتی تو عید هم یاد ما بودن!
*این مدت مشغول کارای خیر بودیم!
*سعی می کنیم دیگه بدقولی نکنیم ... عذر زحمات!
پرده اول
نمی دانم این از گرمای صدای تسنیم است یا اعجاز قرآن.
نگاهش را از سطور آیه ها کوچ می دهد به مردمک های رنگ پریده من. به آیه های چشم من. زیر زمزمه قرآن لبخند می زند و من چقدر از خنده های بی صدای تسنیم را دوست دارم.
پرده دوم
می خواهم صدایش کنم و بگویم:
- تسنیم... تو همسنگر روزهای تنهایی و انتظار منی. تو همراه روزهای لاعلاجی منی. از دنیایی که در آن دست تسنیم به دستم نباشد می ترسم. چه دنیای تاریک و سردی است دنیای بی تسنیم.
ادامه مطلب ...این چه فتنه ست که آفت زده ایمان ها را
"این عمار" که روشن بکند جانها را
"این عمار" که تبیین حقایق بکند
"این عمار" که از دست شما دق بکند
"این عمار" که صفین و جمل در راه است
اشعث و اشعری و طلحه به هم ساخته اند
تیغ تیز حکمیت به علی آخته اند
لیک این قصه به تقدیر علی خواهد بود
حکم، اینجا فقط از آن ولی خواهد بود
کربلایی هم اگر باشد در پیش چه باک!
سر شمر است در اینجا که بیفتد بر خاک!
ما حبیب ایم و به جز عشق در این دل ها نیست
"این عمار" که بیند که علی تنها نیست
پ.ن : دعا کنید
دیوانه شدن به خاطرت کافی نیست؟...
یک لحظه بایست و یک جمله بگو...
تکلیف دلی که عاشقش کردی چیست ؟
پ . ن : ندارد ...
افتاده بود روی دامن حسین ....
- جان خواهر به فدایت!
دل اش آرام نمی گیرد .... دست مولا به سمت سینه اش ... آرامش می دود به جانش!
***
آقا!
می شود دل من!؟! ... هیچ کس نیست که بگویم ....
نوای الی ... الی اتان هنوز از گودال به گوش می رسد! دلمان شده است مضطر و بی تاب ...
***
فرمانده!
چه خوب که نیستید ... دیروز فرزندان حرمله و شمر آمده بودند توی شهرمان ... صدای هلهله اشان گوش زمان را کر کرده بود ... راستی شهرمان را آتش زدند ...
میدانید فرمانده! ... همان زمان که عمود بر سر حضرت ماه (ع) زدند ... بمیرم برای دلتان!
چرا نمی آیید؟!!؟ .... سینه تنگ است!
داغ عطش هنوز تازه بود که غارت شروع شد .... دل مضطرمان بین گودال و حرم ... همانجا عمه خمیده شد!
دیروز حرامیان هزاره سوم ... روی پدرانشان را سفید کردند!
*من شرمنده پرونده خالی سربازی خودم هستم ... مااهل کوفه نیستیم اما ...*
پ.ن : دعوا سر حسین اصلی ست
پ.ن : قرار بود چیزی ننویسد ...
وقتی گفت مارایت الاجمیلا نفهمیدم ،پرسید نفهمیدی؟گفتم اگر نمی شناختمت می گفتم باور نکردم.فرمود کجایش را؟
· سوال نمودم: از ابتدا که حرکت نمودید تا کربلا؟
· پاسخ گفت: شوق دیدار سرزمینی را داشتم که انبیا و اولیای سلف همه زیارتش کرده بودند.
· پرسیدم: همان ابتدا راه بر شما بستند چطور؟
· پاسخ گفت: بارقه محبت را در چشمان حر دیدم و توبه نصوح اش و شهادت خونین اش را.
· پرسیدم: آن هنگام که لشکر لشکر خصم از کوفه می آمد و در شب تیره یاران میرفتند چه؟
· پاسخ گفت: دیدم که دو یار به از صد هزار بر حسین آمدند بلی حبیب و مسلم را میگویم.
· پرسیدم: عطش روز هفتم به بعد را چه میگویی؟
· پاسخ گفت: فهمیدم که شب قدر نزدیک است و باید روزه داشت، آنهم روزه ای مدام.
· پرسیدم: شام عاشورا را چگونه دیدی؟
· پاسخ گفت: دیدم لیلة القدر اصحاب حسین(ع) را و احیایی که دیگر چشمی نخواهد دید؟
· پرسیدم: روز عاشورا چگونه بود؟
· پاسخ گفت: دیدم که چگونه اصحاب و بنی هاشم سعی داشتند گوی سبقت از هم بربایند.
· پرسیدم: شروع نبرد را چه میگویی؟
· پاسخ گفت: معراج یاران را در صفوف نماز دیدم و چه نمازی! وضو به عشق و سجده در خون.
· پرسیدم : در کشته شدن مظلومانه اصحاب چه دیدی؟
· پاسخ گفت: دیدم که چگونه مرگ را مسخر خویش کرده اند و با هر زخم نیرویی می گیرند و چه لبخند زیبایی بر لب داشتند هنگامی که در دامان حسین (ع)جان میدادند.
· پرسیدم: میدان رفتن اکبر را چه میگویی؟ و پاره پاره شدن پیکرش را!
· پاسخ گفت: دیدم پدری را که بزرگ شدن فرزندش را به نظاره نشسته ودیدم چگونه به آرزویش رسید.
· پرسیدم: کدام آرزو؟
· پاسخ گفت: پدر سالها میخواست که لعل پسر بوسد حیا مانع بود از آن صرف نظر می کرد.
· پرسیدم : و شهادت قاسم را؟
· پاسخ گفت: قد کشیدن یادگار برادرم را در آغوش عمویش.
· به زمین خیره شدم و پرسیدم: شهادت عباس را چه میگویی؟
· پاسخ گفت: برادرم عمری آرزو داشت عباس به جای سیدی و مولای،برادر صدایش کند در علقمه به آرزویش رسید اما من نه...
· با بغض پرسیدم:پس شهادت اصغر چه؟
· نگاهم کرد و پاسخ گفت: آخرین سرباز برادرم گل سر سبد شهدایش بود و سیراب ترین شد.
· چشمانم اشک،پرسیدم: و چون به نیزه غریبی تکیه کرد و هل من ناصر اش بلند شد...
· به دور دست خیره شد و پاسخ گفت: دیدم که پیکر شهدا به لرزش افتاد و شنیدم صدای خیل ملک را.
· اشکم جاری شد،پرسیدم: وداع چگونه بود؟
· گویی چیزی یادش آمد چشمانش برق زد و گفت :بوسیدم آنجایی که پیغمبر نبوسید.........
· با گریه پرسیدم: در گودال چه دیدی؟
· چشمانش را بست و پاسخ گفت:مناجات حسین دیدنی بود ،گونه های برادرم را چنین گلگون ندیده بودم و صدای مادرم را هم بعد از سالها شنیدم.
· دیگر توان ایستادن نداشتم پرسیدم و چون سر شد به نیزه ...
· به غروب خورشید نگاه کرد و پاسخ داد: چه صوت زیبایی و آرام زمزمه کرد ..." شیعتی مهما شربت ...."
· به وجد آمده بودم و اشک می ریختم ،پرسیدم:در راه و در کوفه چطور؟
· از من روی برگرداند و پاسخ گفت :بعد از برادرم عباس خودم را علمدار قافله حسین(ع)دیدم و این زیباست!
· پرسیدم شام چطور بود؟
· در پاسخ تنها سکوت کرد .........
* فرمانده!
من فدای نخ آن شال سیاهت ... دلمان سخت گرفتار عزای است ...
و به امیدِ ... خدایا! دلمان گشته هوایی حرم ... آه!
از آن بغض نگاهت ... شده تیری ... که گرفته است نشان ... هستی ما... آه!
زمین سخت ... زمان درخور تحقیر ... که شکسته است دل زینب کبری ...
***
پ . ن : نداره! دعا بفرمایید ...ماتوفیق نداریم!
پر کن دوباره کِیْل مرا ایها العزیز
آخر کجا روم به کجا ایها العزیز
رو از من شکسته مگردان که سالهاست
رو کردهام به سوی شما ایها العزیز
جان را گرفتهام به سردست و آمدم
از کوره راههای بلا ایها العزیز
وادی به وادی آمدهام از درت مران
وا کن دری به روی گدا ایها العزیز
چیزی که از بزرگی تو کم نمیشود
این کاسه را ... فاوف لنا... ایها العزیز*
فرمانده!
پدرمان را آن بالا می بینید ... عرش به لرزه افتاده از شوق!
روی صورتم پر فرشتگان ریخته ... چه بی تاب اند ...
.
.
.
حیف که برادری نیست ... آقا! شما صیغه اخوت بخوانید ...
من دستم را باز گذاشته ام...
بهش بگید دلم تنگه! همین
***
ماییم و تیغ و حلقوم شما
یک مو ز سر علی اگر کم گردد
* مریم سقلاطونی
بعد از حسین (ع)
خانه شادی شود خراب ...
***
پ.ن : در زمین عشقی نیست که زمین ات نزند، آسمان را دریاب!*
پ.ن : نائب الزیاره هستیم مشهدالرضا ... انشاالله برای اذن دخول محرم و برات کربلا ...