همین روزها بود...
در مجلسی که میرزای شیرازی حضور داشت روضه خوان شروع کرد : فدخل زینب علی بن زیاد! ناگهان میرزای شیرازی عمامه را روی زمین شد و شروع کرد به زدن خودش. او را گرفتند گفتند چیزی نگفت که روضه خوان! گفت شماها نمی فهمید! فدخل زینب علی بن زیاد؟!؟!؟
شاید همین روزها بود که کاروان به شام رسید. حالا معنی این دم شب هشتم را می فهمم که میگفت:
دامن کشان رفتی دلم زیر و رو شد...
چشم حرامی با حرم روبرو شد...
اصلا دم شب هشتم فقط همین بیته فقط همینه آخه میدونی 11 صفر که کاروان رفتند بزم یزید...لااله الاالله...بعضی شعرها یک دنیا روضه داره...
تا اینکه زینب(س) وارد بزم یزید شد..
بر روی نی محاسن سقا سفید شد!
و دیگر هیچ!
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سری به نیزه بلند است در برابر زینب(س)....
عزیز کربلا تازه شروع شده چرا نمی نویسید...قراره کاروان برسه به شام...
قلم بزن بزرگوار...
همین روزها بود...
در مجلسی که میرزای شیرازی حضور داشت روضه خوان شروع کرد : فدخل زینب علی بن زیاد! ناگهان میرزای شیرازی عمامه را روی زمین شد و شروع کرد به زدن خودش. او را گرفتند گفتند چیزی نگفت که روضه خوان! گفت شماها نمی فهمید! فدخل زینب علی بن زیاد؟!؟!؟
شاید همین روزها بود که کاروان به شام رسید. حالا معنی این دم شب هشتم را می فهمم که میگفت:
دامن کشان رفتی دلم زیر و رو شد...
چشم حرامی با حرم روبرو شد...
اصلا دم شب هشتم فقط همین بیته فقط همینه آخه میدونی 11 صفر که کاروان رفتند بزم یزید...لااله الاالله...بعضی شعرها یک دنیا روضه داره...
تا اینکه زینب(س) وارد بزم یزید شد..
بر روی نی محاسن سقا سفید شد!
و دیگر هیچ!