فطرس

ای کشته‌ی شیوخ مقدس‌نما، حسین (ع)!

فطرس

ای کشته‌ی شیوخ مقدس‌نما، حسین (ع)!

شیطان

یکی به چشمش آمد که یک خیک روغن روی آب شط دارد می رود. پرید توی آب که بگیردش.

آب موج می زد و هی دور می شد. گفتند خب ولش کن. گفت من ول کرده ام. این ول نمی کند. نگو خرس بود نه خیک.


حالا حکایت شیطان است که گیر شما زبل ها افتاده است. بچه شیطان ها می گویند ولش کن خب. می گوید من ول می کنم. این ناجنس ها ول نمی کنند. برای خودتان تفریح راه انداخته اید...

نظرات 10 + ارسال نظر
مرتا 14 مرداد 1389 ساعت 08:34 ب.ظ http://hfotross.parsiblog.com

مطلب بسیار تکان دهنده ای بود.

ترنم 15 مرداد 1389 ساعت 10:14 ق.ظ http://1176-15.blogfa.com

باسمه تعالی
سلام
باافتخارلینک شدیدوکامنت شماهم خصوصی سازی شد.خیلی مطلب جالبی بود.واقعااستفاده کردیم.
اگرشماجازه بفرماییدبااسم وبلاگتون توی وب ترنم ازش استفاده کنم.
التماس دعای خیر
یاعلی.ع.

talangor 15 مرداد 1389 ساعت 10:23 ق.ظ http://talangor.net

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند.
لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد.
او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.
مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد.
در راه به مسجد و درهمان نقطه مجدداً زمین خورد! او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.
یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.
در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید.
مرد پاسخ داد: "من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید"، از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.
مرد اول از او به طور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.
مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند. مرد اول درخواستش را دو بار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود.
مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند؟
مرد دوم پاسخ می دهد: "من شیطان هستم."
مرد اول با شنیدن این جواب جا می خورد.
شیطان در ادامه توضیح می دهد: "من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم. وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را ببخشد. بنابراین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم."

حرف نداری!

راست میگوید
ما ولش نمیکنیم ....

قاضی 18 مرداد 1389 ساعت 08:35 ب.ظ

سلام محمد جواد جان این وبلاگ توه ؟
من هرچی وبلاگ به نام فطرس بودو گشتم

خیر.اینجا وبلاگ ایشون نیست

فاران 19 مرداد 1389 ساعت 01:16 ق.ظ http://faran133.mihanblog.com

):

کلوخ 19 مرداد 1389 ساعت 11:49 ب.ظ http://kolukh213.blogfa.com

بلا شدی؟!! خوب گیر کار ما رو در می آری ها!!
دعا بفرمایید حاج خانوم

تابلو شد!

کلوخ 20 مرداد 1389 ساعت 11:55 ب.ظ http://kolukh213.blogfa.com

اصلاح می کنم!حاجی!!

مصباح 21 مرداد 1389 ساعت 12:23 ق.ظ http://www.mesbah135.blogsky.com

سلام..
..چقد قابل تامل بود..
..
ممنون که میای سر میزنی..خوشحالم میکی..

فا حا 21 مرداد 1389 ساعت 02:55 ق.ظ http://ane-online.blogfa.com

قشنگ بود.....خیلی!
فطرس اسم خوبیه
سلام منو به سیدالشهدا برسان

ما کجا .... سیدالشهدا کجا!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد