فطرس

ای کشته‌ی شیوخ مقدس‌نما، حسین (ع)!

فطرس

ای کشته‌ی شیوخ مقدس‌نما، حسین (ع)!

شهری که باران نداشت

پرده اول


نمی دانم این از گرمای صدای تسنیم است یا اعجاز قرآن.

نگاهش را از سطور آیه ها کوچ می دهد به مردمک های رنگ پریده من. به آیه های چشم من. زیر زمزمه قرآن لبخند می زند و من چقدر از خنده های بی صدای تسنیم را دوست دارم.


پرده دوم


می خواهم صدایش کنم و بگویم:

- تسنیم... تو همسنگر روزهای تنهایی و انتظار منی. تو همراه روزهای لاعلاجی منی. از دنیایی که در آن دست تسنیم به دستم نباشد می ترسم. چه دنیای تاریک و سردی است دنیای بی تسنیم.


پرده سوم


برای حسین کفش و جوراب خریده ام. پیشانی خاک خورده ام را، پوتین های وصله دارم را، پوکه های نیمه گرم یادگار سنگرمان را برای حسین نگاه داشته ام.


پرده چهارم


دلم از تماشای مرد می گیرد. تسنیم می خندد. تمام دردهای زندگی اش را زیر رنگ مردمک هایش پنهان می کند و می خندد. می داند که خنده اش را چقدر دوست دارم. آینه را از دستم می کشد بیرون :

- اینقدر نگاه نکن، خوشگلی بخدا.


پرده پنجم


پرده نیلوفری را بر پنجره می کشد و تسنیم را نگاه می کند :

- خانم ... ، متاسفم، شب شده ، باید برین.

قرآن را از دست تسنیم می گیرد :

- خسته نشدین؟ همیشه در حال خوندنین!

تسنیم دلتنگ ، مثل هرشب ، مرا نگاه می کند. یک روز دیگر تمام شده و یک برگ دیگر از تقویم افتاده و یک دانه دیگر از تسبیح زده شد. تسنیم دستش را به دستم می سپارد. پرستار خود را سرگرم پرونده پزشکی ام می کند. تسنیم چشم می دوزد توی چشم های من.

نیازی به گفتن نیست. من نگاه فاطمه را می شنوم، بغض می کنم، تسنیم این را فهمیده.

دستش را به آرامی از دستم بیرون می کشد. پرستار توی چارچوب در منتظر است.


پرده ششم


مرد توی آینه گریه می کند. سرفه ها امانش را بریده اند. از پرستار خواسته بودم پیش از آمدن تسنیم ملحفه خونی ام را عوض کند. پرستار با ملحفه خونی توی چارچوب در ایستاده بود که تسنیم رسید. سرد و خشک به لخته های خون بر ملحفه نگاه کرد. تنگ ماهی از دستش افتاد و شکست.


پرده هفتم ( عطش )


دکترها دستورهای تازه داده اند. تسنیم نباید به من نزدیک شود. حتی دست هایش را از من جدا کرده اند.مرد توی آینه غمگین است. فکر می کند که چقدر توی این دنیا تنهاست. تَرَک های آینه بیشتر شده.میان من و تسنیم دیوار شیشه ای کشیده اند.


پرده هشتم


تسنیم پشت دیواره ی شیشه ای افتاده است روی زمین و با دو دستش شکمش را چسبیده. انگار درد می کشد. می خواهم فریاد بزنم. نمی توانم. نا ندارم. دلواپس تسنیم ام. او را بلند می کنند و با خود می برند. صدایش می زنم :

- تسنیم ..... تسنیم ... تسنیم من...


پرده نهم


هنوز خبری از تسنیم ندارم. دلم برای چشم هایش تنگ شده. برای زمزمه قرآن خواندنش. برای دست هایش. بی خبری از تسنیم سرفه هایم را بیشتر کرده است.


پرده دهم


بماند ...



پ . ن : خوشا آنان که دل را چاک کردند                  اگر سر بود نذر تاک کردند

پ . ن : دلمان مردانگی می خواهد به وسعت تنگ بلور...

پ . ن : رب اشرح لی صدری ... کاروان را برگردانده اند به نینوا ... 


 


* عازمیم اگر خدا بخواهد ... سلام همه را بنت جبیل می رسانیم! اگربرنگشتیم حلال کنید ...

نظرات 6 + ارسال نظر
ل ی ل ا 7 بهمن 1388 ساعت 09:30 ب.ظ http://liliganji.blogspot.com/

سلام
بی پرده می گویم مرا دریاب در این تلاطم ها
دنیا بی حضور تو مرا عاجز کرده است
نسیمی آور از حضورت
تشنه تسنیم توام...
.
.
دعا نمایید
علی علی

زهرا 8 بهمن 1388 ساعت 10:13 ق.ظ http://teshne-atash.blogfa.com/

سلام..خیلی متن زیبایی بود..خیلی..
..نائب الزیاره باشید..
..
یاعلی

تلنگر 8 بهمن 1388 ساعت 03:14 ب.ظ http://www.molktamalakoot.blogfa.com

سلام به نظرم مطلب پر محتوایی بود ولی من چیزی نفهمیدم دیگه صداقت و این صحبتا. کجا عازمین اگه خدا بخواد ما سوغاتیا رو سفارش بدیم ؟ فطرس نرو نرو ما هنوز به تو احتیاج داریم اگه تو شهید شی هیچ فکر وبلاگتو کردی هیچ فکر کردی به خدا چی می خوای بگی که خوننده های میلیونی وبلاگت دیگه بیکار می شن چرا ساکتی بگوووووووووووووووووووووووو * * آدم (غم انگیز) ~

طهورااا 8 بهمن 1388 ساعت 07:48 ب.ظ http://www.ashkemashk69.blogfa.com

بسم رب الحسین
سلام
من به وبلاگ شما زیاد سر میزنم و خیلی دوست دارم وبلاگتونو
لینکتون هم کردم
و به دوستانم هم ادرسشو دادم
التماس دعا
در پنا ه حق

من 8 بهمن 1388 ساعت 11:55 ب.ظ http://manvaeshgh.blogfa.com

manvaeshgh.blogfa.com داغم را تازه کردید

کربلایی عماد 25 مرداد 1389 ساعت 05:48 ب.ظ

متن زیبایی بود
مرا یاد ارمیا رضاامیرخانی انداخت که بعد از خواندنش
نمیدانستم سرم را به دیوار بکوبم یا گریه کنم....

اما
قالب وبلاگ و هدر حسینی وبلاگ
اشکم را دراورد
پر از گریه ام

یک کربلا با حسین فاصله دارم
ما کجا
شما کجا
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یکی کوچه‌ایم....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد