سلمان٬ فاطمه را که دید گریه اش گرفت٬ به خاطر لباس هاش.
چادرش از دوازده جا٬ وصله خورده بود. گفت:« دختران پادشاهان روم و ایران لباس حریر و سندس می پوشند و دختر پیامبر خدا چادری پشمی که تازه دوازده وصله هم دارد.»
خبر که به پیامبر رسید٬ فرمود : «سلمان! دخترم از سابقین است.»
***
یا بقیه الله . . . یا صاحب الزمان ... روحی فداک . . .
انشدها بدم المسمار ...
انشدها بدم المسمار ...
عجّل ... سیدی ... عجّل ..
فرمانده ... جگرم آتش گرفته ...
آقاجان ...
صدای روضه توی گوشم قطع نمیشه ...
گل یاس مرتضی ...خون... آتش... دردپهلو...بمیرم برای دلت...
عجب صبری خدا دارد ، اگر من جای او بودم ، که میدیدم یکی عریان و لرزان دیگری پوشیده از صد جامه رنگین ، زمین و آسمان را واژگون ، مستانه میکردم; ** عجب صبری خدا دارد ، اگر من جای او بودم ، برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ، هزاران لیلی نازآفرین را کو بکو ،آواره و دیوانه میکردم ** عجب صبری خدا دارد ، اگر من جای او بودم ، برای خاطر تنها یکی مجنون
به امید ظهور یوسف زهرا(س).....تنها باید اشک ریخت و دعا کرد...دعا از ما و استجابت از خدایش.
سلام.
دلمون رو هوایی کرد روضه ای که نوشتی ...
دعوتید به سفربرمدار عشق برای شرکت در چله یاس پیامبر (س)...!
تمام رنجهایمان
تاوان آن سیلی است که برگونه توخورد
آه!ای ستون سترگ کائنات
چهره کبود توبود
رازاعتراض ملائک.