فطرس

ای کشته‌ی شیوخ مقدس‌نما، حسین (ع)!

فطرس

ای کشته‌ی شیوخ مقدس‌نما، حسین (ع)!

سلام علی قلب زینب الصبور و لسانها الشکور

ای دریای تشنه جان داده بگو

چه کنم بی تو به درد اسیری


ای خورشید بر خاک افتاده بگو

چه کنم با شب سرد اسیری


ای سرو خونین آزاده بگو

با من خسته چه کرده اسیری


همه روزهای سال به امید محرم طی می‌شود که بشود آنچه باید... اما امسال تجربه جدیدی بود در پی سال‌های پیش!

این کاروان ستم‌دیده‌ی بی‌نهایت صبوووووررررر، واقعه‌ای را در عالم رقم زده که بعد 1400 سال، هنوز هم جان‌ها را می‌تاباند و سینه‌ها را می‌گدازد... این خون انسان کامل است که هنوز می‌جوشد یا خون عزیز ِ خدا، نمی‌دانم اما جذبه حسین بن علی ع هنوز هم در وانفسای قرن 21 انسان‌ها را نجات می‌دهد... دستشان را می‌گیرد، می‌برد گوشه‌ی شب تاریک تنهایی، جان‌هایشان را صیقل می‌دهد!


فکر می‌کنم این خون نجات‌بخش تا قیامت همچنان ما را نجات دهد... ما را با خود از همه صحنه‌های تاریخ عبور دهد، هرجا رنگ ناامیدی بر چهره‌ی خسته یمان می نشیند، با سرعت خودش را برساند، برایمان قصه واقعه‌ای افسانه‌گونه‌ی سراسر امید را روایت کند، موهایمان را نوازش کند... از فرمانده‎ای بگوید که تا آخرین نفس ایستاد و متعهد ماند، از پدری بگوید که از فرزندان آدم ناامید نشد... از نوری بگوید که هیچوقت خاموش نشد... از گرمای دست‌هایی بگوید که هیچوقت سرد نشد و رها نکرد....



بماند یادگار از روز ولادت فرزندی از این خاک  که همیشه امیدوار ماند!

پ.ن: هرگز نگویمت که بیا دست من بگیر.... عمری گرفته ایی ز عنایت رها مکن حسین جان!

69 (3)

بغض آمده و حال مرا بد کرده

جزر آمده از گلوی من رد کرده

من این چمدان تو ساک ها را بردار

بدجور دلم هوای مشهد کرده....



این روزهای ما، صدقه سر فرزندان فاطمه است که سرگردان بیابان ها، صدای تازیانه می شنوند...

نمی شود فرزند فاطمه باشی و حوالی شهادت عمه صدای تازیانه نشنوی... اسم خانم که می آید...کربلا از ابتدا تا انتها مجسم می شود... در خاطرات ما نام ایشان گره خورده به اسارت... به حمایت... به استقامت!


چقدر دوست داشتم این روزها کنار بارگاه سلطان.... صحن گوهرشاد عقده دل می گشودم...



کجایند اهل رجب؟

این الرجبیون؟!


نوای قافله عشق است که به گوش می رسد... طراوت صورت مومنان پرهیزگار جلوه دیگری به عالم امکان بخشیده است!

صف به صف وارد می شوند به این ماه مبارک با امید رستگاری...


من اما... سرگردان، گناهکار، حیران، بی صبر و سرگشته در انتهای صف این پا و آن پا می کنم بلکه فرجی شود... ترس وجودم را فراگرفته است مانند پرنده ای که برای پرواز نیاز به سقوط دارد، مادرش کنارش ایستاده و امیدش می دهد.... دست آخر هلش می دهد که مجبور شود...اما ما نه امیدی داریم و نه کسی که هلمان بدهد و هرآنکه هل می داده را از سر باز کرده ایم...فقط گاهی تذکری، یادی، نصیحتی یا تلنگری باعث می شود کمی تکان بخوریم...



برای نسل ما از جنازه های بی سر موذن گفته اند اما ما برای بچه هایمان حرفی نداریم جزء اینکه مردانی با چفیه هایی بر دوش به نظام و اسلام خیانت کردند و در لباس پیامبر حرف نائب جانشین خلفش را سبک کردند و انتقاد کردند و عصیان و گردن کشی...


برای ما از گرمای شلمچه گفتند و از رمل های فکه از قناسه های اثرگذار از هور از مجنون از سه راهی شهادت از آغوش گرم خدا از رازی که تنها به خون شکفته می شود... اما ما برای بچه هایمان باید از سبقت غیرمجاز پورشه های میلیاردی و اختلاس های بیلیاردی و سرکشی های بی مقداران وطن فروش، از بی تقوایی سیاسی و اجتماعی و فرهنگی، از گریزهای میان روضه که اصلا رنگ و بوی دوکوهه ندارد، از کتاب های اروتیک، از حقوق زنان، از فتیشیسم، از خداناباوران، از نقد قرآن ... بگوییم که چه بشود؟!

آخرش هم اضافه کنیم: فرزندم آخرالزمان نزدیک بود!


احتمال به یقین باور نکند و بینگارد قصه ای شنیده است...شاید بیندیشد والدینش حافظه خوبی ندارند... مگر می شود در مملکت اسلامی اینهمه بی عدالتی بی حرمتی بی تقوایی و بی اخلاقی باشد... تاریخ است تحریف می شود! هرکس روایت خودش را دارد...

پ.ن: خیر است این خرداد پرحادثه...

روز انتقام

 

تکفیر دشمنان علی رکن کیش ماست

هر کس محب فاطمه شد، قوم و خویش ماست


لعنت به آنکه پایه گذار سقیفه شد

لعنت به هر کسی که به ناحق خلیفه شد


لعنت بر آنکه بر تن اسلام خرقه کرد

این قوم متحد شده را، فرقه فرقه کرد


ما بی خیال سیلی زهرا نمی شویم

راضی به ترک و نهی تبرا نمی شویم


قرآن و اهل بیت نبی اصل سنت است

هر کس جدا ز این دو شود، اهل بدعت است


ما همکلام منکر حیدر نمی شویم

"با قنفذ و مغیره برادر نمی شویم"


ما از الست طایفه ای سینه خسته ایم

ما بچه های مادر پهلو شکسته ایم


شمشیر خشم شیعه پدیدار می شود

وقتی که حرف کوچه و دیوار می شود


امروز اگر که سینه و زنجیر می زنیم

فردا به عشق فاطمه شمشیر می زنیم


ما را نبی "قبیله سلمان" خطاب کرد

روی غرور و غیرت ما هم حساب کرد


ما از الست طایفه ای پر اراده ایم

ما مثل کوه پشت علی ایستاده ایم


از اما بترس شیعه سرسخت حیدریم

جان بر کفان لشگر سردار خیبریم


از جمعه ای بترس، که روز سوارهاست

پشت سر امام زمان ذوالفقارهاست


از جمعه ای بترس، که دنیا به کام ماست

فرخنده روز پر ظفر انتقام ماست


از جمعه ای بترس، که پولاد می شویم

از هُرم عشق، مالک و مقداد می شویم


وحید قاسمی



آقا اجازه...


آقا اجازه!

آقا اجازه! خسته ام از اینهمه فریب
از های و هوی مردم این شهر نانجیب


آقا اجازه! گندم و حوا بهانه بود!
آدم نمی شوند…!
بیا: ماجرای سیب...


آقا اجازه!
این دو سه خط را خودت بخوان!
قبل از هجوم سرزنش و حرف دیگران


آقا اجازه! پشت به من کرده قلبتان
دیگر نمی دهد به دلم روی خوش نشان!


قصدم گلایه نیست، اجازه! نه به خدا!
اصلا به این نوشته بگویید "داستان"
من خسته ام فقط از "خاک"، از زمین
از طعنه های "آتش" و از آخرالزمان!


آقا اجازه!
سیر شد از ما خدای عشق
از بس به جای داغ تو خوردیم
حرص نان!


آقا اجازه!
سنگ شدم، مانده در کویر
باران بگو که باز ببارد از آسمان


اهل بهشت یا که جهنم؟
خودت بگو؟


آقا اجازه هست؟! نه در این و نه در آن!
"یک پای در جهنم و یک پای در بهشت"
در زیر دستهای نجیبت بده امان!


آقا اجازه…………………………..!
…………………………………….!



دید و بازدیدها گران شده است بی شما

دروغ نیست اگر همه بهارهای بی تو را پائیز بخوانم

که تو حقیقت بهاری...

این عید مبارک ها دروغ های مصلحتی است!


مدتها دنبال بهانه ای در این بی حوصله گی اول بهار و خواب آلودگی فروردین می گشتم برای نوشتن که آمد دستم!


خلق الانسان فی کبد گاهی جوری معنا می شود که هرگز فراموش نمی‌کنی طنین پژواکش را!


این روزها سعی حق و باطل می‌کنم به بهانه آماده شدن برای کربلا ولی نه اثری از حق هست نه اثری از کربلا... در باطل آنچنان غوطه ورم که گویی از حق هم حق تر است...


عاشورا می‌خواند هر شب بالای سرم... من اما بی اعتنا سعی می‌کنم زودتر بخوابم... انقدر عمیق است این احساس که فکر می کند نوای عاشورا اذیتم می کند!


آنوقت برایم روضه مادر می نویسند... نمی دانند که من هر دو را ندارم.... این روزها فرمانده! نوای غریبی آنچنان گریبانم را در هم فشرده که امانم بریده است!


من یتیمم ولی کسی باور نمی کند...


بی نام

تو میدانی که من چقدر در این وانفسا غریبم .... صدای قلبم آشناست اما کجاست آن همت که بکوشد در راهش...


شاید گفتنش درست نباشد اما نگفتنش بسیار مشمئزکننده تر است ....

تنها صدای قلبم این روزها این نواست : +

69 (2)




شمس حجاب گنبد دوار زینب است

بدر سپهر عصمت و ایثار زینب است

محبوبه ی حبیه ی دادار زینب است

مسطوره ی سلاله ی اطهار زینب است

اذن دخول در حرم یار زینب است

منصوره ی نرفته سر دار زینب است

 

 

نون و قلم نبی است و مایسطرون حسین

طاق فلک علی است به عالم ستون حسین

خلقت تمام حضرت زهراست خون حسین

هستی تمام ظاهر و مافی البطون حسین

با یک قیامت است هم الغالبون حسین

در این قیام نقطه ی پرگار زینب است

 

 

ققنوس وهم از پی او در توهم است

فانوس وصف در صفت وصف او گم است

قاموس اقتدار و وقار و تلاطم است

پابوس او تمامی افلاک و انجم است

کابوس شام و دولت نامرد مردم است

بر فرق ظلم تیغ شرر بار زینب است

 

 

پیداترین ستاره ی دیبای خلقت است

زیباترین سروده ی لبهای خلقت است

زهراترین زهره ی زهرای خلقت است

لیلاترین لیلی لیلای خلقت است

شیواترین سوال معمای خلقت است

گنجینه ی جزیره ی اسرار زینب است

 

 

این کیست این که سجده کند عشق در برش

این کیست این که سینه درند در برابرش

این کیست این که از جلوات مطهرش

عالم نیود غیر غباری ز محضرش

فرموده است از برکاتش برادرش

آئینه دار حیدر کرار زینب است

 

 

تا کوچه اش قبیله ی لیلا ادامه داشت

تا خانه اش گدایی عیسی ادامه داشت

در چشم او تلاطم دریا ادامه داشت

بر قامتش قیامت مولا ادامه داشت

زینب نبود حضرت زهرا(س) ادامه داشت

خاتون خانه دار دو دلدار زینب است

 

 

سرچشمه های پرطپش کوهسار از اوست

دریا از اوست جذبه ی هر آبشار از اوست

تیغ کلام فاطمی اش آب دار از اوست

تفسیر آیه های غم و انتظار از اوست

آری تمام هیمنه ی ذوالفقار از اوست

از کربلا بپرس علمدار زینب است

 

 

آن شانه ی صبور صبوری ز ما ربود

آن قامت غیور قیامت بپا نمود

آن شیرزن حماسه ی عباس را سرود

با دست خویش بیرق کرببلا گشود

بر بالهای زخمی اش ای وای جا نبود

غم را بگو بیا که خریدار زینب است

 

 

ذرات و کائنات همه مرده یا خموش

در احتجاج بود زنی یک علم به دوش

قلب جهان به عمق زمین غرق جنب و جوش

آتشفشان قهر خداوند در خروش

هوهوی ذوالفقار علی می رسد به گوش

در هیبتی ز حیدر کرار زینب است

 

خورشید روی قله ی نی آشکار شد

کوچکترین ستاره سر شیرخوار شد

ناموس حق به ناقه ی عریان سوار شد

هشتاد و چهار خسته به هم هم قطار شد

زیباترین ستاره ی دنباله دار شد

در این مسیر نور جلودار زینب است

 

 

چشم ستاره در به در جستجوی ماه

بر روی نیزه دیده ی زینب گرفت راه

مبهوت می نمود به سرنیزه ای نگاه

آتش کشید شعله ز دل تا کشید آه

کای جان پناه زینب و اطفال بی پناه

راحت بخواب چون‌که پرستار زینب است

 

 

از نای من به ناله چو افتاد نای نی

عالم شنید از پس آن های های نی

تو بر فراز نیزه و من در قفای نی

آنقدر سنگ خورده ام از لابه لای نی

تا اینکه یافتم سرت از رد پای نی

هجران توست آتش و نیزار زینب است

 

 

قرآن بخوان که حفظ شود آبروی تو

رنگین شده است ساقه ی نی از گلوی تو

در حسرتم که نیزه کند شانه موی تو

ای منتهای آرزویم گفتگوی تو

ای نازنین بناز خریدار زینب است

 

 

پشتش شکست بس که بر او آسمان گریست

حتی به حال و روز دلش کاروان گریست

از خنده های حرمله و ساربان گریست

بر گیسوان شعله ور کودکان گریست

از ضربه های دم به دم خیزران گریست

بر خیل اشک قافله سالار زینب است

 

 

زینب اگر نبود اثر کربلا نبود

شیرازه ای برای کتاب خدا نبود

زینب اگر نبود علم حق بپا نبود

این خیمه ها و پرچم و رخت عزا نبود

یک یا حسین بر لب ما و شما نبود

در کار عشق گرمی بازار زینب است

 

 

با این که قد خمیده ام و داغ دیده ام

فتح الفتوح کرده ام هرجا رسیده ام

گر نیش کعب نی به وجودم خریده ام

گر طعم تازیانه چو مادر چشیده ام

چون کوه ایستاده ام ای سر بریده ام

در اوج اقتدار جهاندار زینب است

 

 

زینب کجا و خنده ی اشرار یا حسین

زینب کجا و کوچه و بازار یا حسین

زینب کجا و مجلس اغیار یا حسین

زینب کجا و این همه آزار یا حسین

زینب کجا و طشت و سر یار یا حسین

در پنجه های بغض گرفتار زینب است




پ.ن: اونایی که ظرفیت ندارن جمع کنن جل و پلاسشونو!

پ.ن: شرمنده که انقدر دیر رسیدیم خدمت ... توفیق نداشتیم



بعد التحریر: هنوز عادت به تنهایی ندارم                دارم تاوان دلتنگیمو میدم 

                               

اهلا یا بنت علی ...

به اذن امام بود تیر بر گلو نشست،

و سنگ بر پیشانی؛

تا اجازت ندادند،

بر خاک کربلا نتوان نشست...


***


شب اول روضه گودال خواندیم، خدا عاقبتمان را بخیر کند!


میشه جون داد ... ظرفیتشو نداریم ....

و جالس الشمر.........................اهلا یا بنت علی!!!




***

فرمانده!

به فدای نخ آن شال عزایت ....مادرمان بی حوصله است و پریشان!

کارمان شده است سعی خودی و بیخودی .... نمی شود در بیخودیمان بمانیم!

جای کبودی هنوز هست .... فکرکنم تا قیامت پاک نشود..نه؟







سری به نیزه بلند است .....







پ.ن : به دوست قدیمی اگه می کشت ما کربلا بودیم!

پ.ن : ربط پ.ن اولی رو خودم میفهمم.... همه فدای چشای عباس به حق زینب!

حرم ...نماز شب

الحمدلله از امین الله های حرم هم بی نصیب شدیم ...

در بی سعادتی دوم نباشیم اول هستیم .... باشد که دلتان خنک شود، شما که ضربت سیلی در پرونده اتان نیست!!!


***


فجاءالحسین علیه السلام حتی وقع علیه و وضع خده علی خده و قال قتل الله قوم قتلوک مااجرهم علی‌الله علی علی الدنیا بعدک العفا...

و
قال الرّاوی.....

و خرج الزینب بنت علی علیه السلام......................................


دلم روضه مکشوف می خواهد!


والسلام


تاریخ هرگز نخواهد خواند خامنه ای را تنها گذاشتند ...

«اگرازسرهایمان کوه ها بسازند تاریخ هرگز نخواهد خواند خامنه ای را تنها گذاشتند»



با این جمله نامه ی زیباشو تموم کرده بود ... دلم پرزد تو هوای حرم! گاهی بعضی جملات برای جاهایی هستند که تو اصلا خبر نداری ...


با اینهمه فتنه تنها گذاشتن او می شود ...تنها گذاشتن حسین در نینوا ... تنها گذاشتن زینب در شام! نمیدانم تاریخ خیلی ها را تنها گذاشته که بشوند علی مرتضی یا فقط مرتضی ... برای مرتضی شدن از اینجا تا فکه راه هست ...


تازه خیلی ها هستند که با یک عالمه حجم تنهایی هیچ چیز نمی شوند ...نه زینب نه فاطمه نه حتی رقیه که تاوان بوسه بر لبان حسین را داد!

بعضی ها عرضه این را هم ندارند ...


حق حق

مسلمیه


بعدازعرفه زمان رو به سرازیری است... خدا رحم امان کناد!


لحظه های بی تو سخت شده فرمانده!سخت تر از پیش... بی معرفتیمان نسبت به شما دارد تیغ می شود روی حنجرمان!

نمی دانم نامه امان چطور امضا شده با سربلندی یا با اشک ... هرچه هست از احوالات امروزمان روشن است که همچین بی اشک هم امضا نشده ...

شده ایم شبگرد خوابگردان...این شرب مدام رهایمان نمی کند... مددی!


* نامه از جنس خدا به میرباقری(+)

ما حبیب ایم ...




این چه فتنه ست که آفت زده ایمان ها را

"این عمار" که روشن بکند جانها را


"این عمار" که تبیین حقایق بکند

"این عمار" که از دست شما دق بکند


"این عمار" که صفین و جمل در راه است

فتنه ها از پی هم ،مکر و دغل در راه است

اشعث و اشعری و طلحه به هم ساخته اند

تیغ تیز حکمیت به علی آخته اند


لیک این قصه به تقدیر علی خواهد بود

حکم، اینجا فقط از آن ولی خواهد بود


کربلایی هم اگر باشد در پیش چه باک!

سر شمر است در اینجا که بیفتد بر خاک!


ما حبیب ایم و به جز عشق در این دل ها نیست

"این عمار" که بیند که علی تنها نیست




پ.ن : دعا کنید




 

حرامیان ... پرده دریدند



افتاده بود روی دامن حسین ....

- جان خواهر به فدایت!

 

دل اش آرام نمی گیرد .... دست مولا به سمت سینه اش ... آرامش می دود به جانش!


***


آقا!

می شود دل من!؟! ... هیچ کس نیست که بگویم .... 

نوای الی ... الی اتان هنوز از گودال به گوش می رسد! دلمان شده است مضطر و بی تاب ...


***



فرمانده!

چه خوب که نیستید ... دیروز فرزندان حرمله و شمر آمده بودند توی شهرمان ... صدای هلهله اشان گوش زمان را کر کرده بود ... راستی شهرمان را آتش زدند ...

میدانید فرمانده! ... همان زمان که عمود بر سر حضرت ماه (ع) زدند ... بمیرم برای دلتان!


چرا نمی آیید؟!!؟   .... سینه تنگ است! 

داغ عطش هنوز تازه بود که غارت شروع شد .... دل مضطرمان بین گودال و حرم ... همانجا عمه خمیده شد!


دیروز حرامیان هزاره سوم ... روی پدرانشان را سفید کردند! 





*من شرمنده پرونده خالی سربازی خودم هستم ... مااهل کوفه نیستیم اما ...*





پ.ن : دعوا سر حسین اصلی ست


پ.ن : قرار بود چیزی ننویسد ...




امید ...

از کتاب های درسی آن سال ها


عکس صفحه اولشان یادم است


که امیدش


به ما دبستانی ها بود


حالا بزرگ شده ایم آقا!


حال امیدتان چطور است ؟