بغض آمده و حال مرا بد کرده
جزر آمده از گلوی من رد کرده
من این چمدان تو ساک ها را بردار
بدجور دلم هوای مشهد کرده....
این روزهای ما، صدقه سر فرزندان فاطمه است که سرگردان بیابان ها، صدای تازیانه می شنوند...
نمی شود فرزند فاطمه باشی و حوالی شهادت عمه صدای تازیانه نشنوی... اسم خانم که می آید...کربلا از ابتدا تا انتها مجسم می شود... در خاطرات ما نام ایشان گره خورده به اسارت... به حمایت... به استقامت!
چقدر دوست داشتم این روزها کنار بارگاه سلطان.... صحن گوهرشاد عقده دل می گشودم...
دوباره جمعه گذشت و قنوتِ گریان ماند
دوباره گیسوی نجوای ما پریشان ماند
دوباره زمزمه ی کاسه های خالی ما
پس از نیامدنت گوشه ی خیابان ماند
شبیه شنبه ی هر هفته پشت پنجره ام
و کوچه کوچه شهرم دوباره زندان ماند
برای آمدنت چند سال بایستی
در این تراکم بی انتهای ویران ماند؟
نیامدی که ببینی نگاه منتظرم
چه روزها به امید تو زیر باران ماند
سکوت آخر حرف من است چون بی تو
دوباره حنجره ام زیر بغض پنهان ماند
شنیده می شود از آسمان صدایی که...
کشیده شعر مرا باز هم به جایی که ...
نبود هیچ کسی جز خدا، خدایی که...
نوشت نام تورا، نام اشنایی که
پس از نوشتن آن آسمان تبسم کرد
و از شنیدنش افلاک دست و پا گم کرد
نوشت فاطمه، شاعر زبانش الکن شد
نوشت فاطمه هفت آسمان مزین شد
نوشت فاطمه تکلیف نور روشن شد
دلیل خلق زمین و زمان معین شد
نوشت فاطمه یعنی خدا غزل گفته است
غزل قصیده ی نابی که در ازل گفته است
نوشت فاطمه تعریف دیگری دارد
ز درک خاک مقام فراتری دارد
خوشا به حال پیمبر چه مادری دارد
درون خانه بهشت معطری دارد
پدر همیشه کنارت حضور گرمی داشت
برای وصف تو از عرش واژه بر می داشت
چرا که روی زمین واژه ی وزینی نیست
و شأن وصف تو اوصاف اینچنینی نیست
و جای صحبت این شاعر زمینی نیست
و شعر گفتن ما غیر شرمگینی نیست
خدا فراتر از این واژه ها کشیده تورا
گمان کنم که تورا، اصلا آفریده تورا
که گرد چادر تو آسمان طواف کند
و زیر سایه ی آن کعبه اعتکاف کند
ملک ببیند و آنگاه اعتراف کند
که این شکوه جهان را پر از عفاف کند
کتاب زندگی ات را مرور باید کرد
مرور کوثر و تطهیر و نور باید کرد
در آن زمان که دل از روزگار دلخور بود
و وصف مردمش الهاکم التکاثر بود
درون خانه ی تو نان فقر آجر بود
شبیه شعب ابی طالب از خدا پر بود
بهشت عالم بالا برایت آماده است
حصیر خانه ی مولا به پایت افتاده است
به حکم عشق بنا شد در آسمان علی
علی از آن تو باشد... تو هم از آن علی
چه عاشقانه همه عمر مهربان علی!
به نان خشک علی ساختی، به نان علی
از آسمان نگاهت ستاره می خواهم
اگر اجازه دهی با اشاره می خواهم-
به یاد آن دل از شهر خسته بنویسم
کنار شعر دو رکعت نشسته بنویسم
شکسته آمده ام تا شکسته بنویسم
و پیش چشم تو با دست بسته بنویسم
به شعر از نفس افتاده جان تازه بده
و مادری کن و اینبار هم اجازه بده
به افتخار بگوییم از تبار توایم
هنوز هم که هنوز است بی قرار توایم
اگر چه ما همه در حسرت مزار توایم
کنار حضرت معصومه در کنار توایم
فضای سینه پر از عشق بی کرانه ی توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست
نه قاره ای که به کشف سواحلت برسم
نه قایقم که به هر موج تا دلت برسم
نه یوسفی که به عطر تو پیرهن بدرم
چو گریه های زلیخا مقابلت برسم
نه آسیه و نه مریم نمی شوم هرگز
نه هاجری که به صحرا به منزلت برسم
به زنگ خام شترها نمی شوم آرام
مگر به قافله ای از قبایلت برسم
کتیبه ام و دلم تکه تکه دلتنگ است
چگونه می شود آیا به حاصلت برسم
جهان من غزلی با مساحت بغض است
نه کاشفم که به حل المسائلت برسم
چقدر دور شدی از من همیشه گناه
چقدر فاصله دارم به منزلت برسم
عشق از من و نگاه تو تشکیل می شود
گاهی تمام من به تو تبدیل می شود
وقتی به داستان نگاه تو می رسم
یکباره شعر و درد تو تشکیل می شود
ای عابر بزرگ که با گام های تو
از انتظار پنجره تجلیل می شود
تا کی سکوت و خلوت این کوچه های سرد
بر چشم های پنجره تحمیل می شود
آیا دوباره مثل همان سال های پیش
امسال هم بدون تو تحویل می شود؟
بی شک شبی به پاس غزل های چشم تو
بازار وزن و قافیه تعطیل می شود
آن روز هفت سین اهورایی بهار
موعود! با سلام تو تکمیل می شود
بیمار می شوم که پرستاری ام کنی
خود را زمین زدم که هواداریم کنی
گوشم پر از نصیحت و حرف است ای رفیق
من آمدم که رفع گرفتاریم کنی
گفتی تو سنگدل شده ای خب شدم ولی
نزد تو آمدم که قلم کاریم کنی
اصلا مرا به چوب ادب بستنت چه بود ؟
اصلا که گفته بود فلک کاریم کنی ؟
نانی ز من بگیری و نانی دگر دهی
بر تو نیامده که دل آزاریم کنی
رودست خوردم از همه حتی زدست خویش
کی خواستم که کاسب بازاریم کنی ؟
فریادم از قلیلی آب و طعام نیست
من جار می زنم که شبی جاری ام کنی
با من دوباره قصه شاه و گدا نخوان
حیف است صرف قصه تکراریم کنی
من اختیار خویش به دست تو داده ام
حیف است وقف آتش اجباری ام کنی
فردا بیا و نامه ما را به آب ده
ز آن بیشتر که مجرم طوماری ام کنی
اوقات خویش ز ناله ام اعلام می شوند
وقتش رسیده ساعت دیواری ام کنی
دعوای ما به قوت خود باقی است و باز
من بر همان سرم که سحر یاری ام کنی
مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا
گاهی غبار جاده ی لیلا، کنی مرا
کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست
قطره شدم که راهی دریا کنی مرا
پیش طبیب آمدهام، درد میکشم
شاید قرار نیست مداوا کنی مرا
من آمدم که این گره ها وا شود همین!
اصلا بنا نبود ز سر وا کنی مرا
حالا که فکر آخرتم را نمیکنم
حق میدهم که بنده دنیا کنی مرا
من، سالهاست میوه ی تقوا ندادهام
وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا؟
آقا برای تو نه ! برای خودم بد است
هر هفته در گناه، تماشا کنی مرا
من گم شدم ؛ تو آینهای گم نمیشوی
وقتش شده بیائی و پیدا کنی مرا
این بار با نگاه کریمانهات ببین
شاید غلام خانه زهرا کنی مرا
چقدر پنجره را بی بهار بگذاری؟
و یا نیایی و چشم انتظار بگذاری
مگر قرار نشد شیشه ای از آن می ناب
برای روز مبادا کنار بگذاری؟
بیا که روز مبادای ما رسید از راه
که گفته است که ما را خمار بگذاری؟
درین مسیر و بیابانِ بی سوار خوشا
به یادگار خطی از غبار بگذاری
گمان کنم تو هم ای گل بدت نمی آید
همیشه سر به سر روزگار بگذاری
نیایی و همه ی سر رسیدهامان را
مدام چشم به راه بهار بگذاری
جواب منتظران را بگو چه خواهی داد
همین بس است که چشم انتظار بگذاری؟
به پای بوس تو خون دانه می کنیم و رواست
که نام دیگر ما را انار بگذاری
گمان کنم وسط کوچه ی دوازدهم
قرار بود که با ما قرار بگذاری
چراغ بر کف و روشن بیا، مگر داغی
به جان این شب دنباله دار بگذاری
خــدا کنــد کہ کسے حالتش چـو ما نشــود
ز دام خــال سیــاهش کسے رهــا نشــود
خــدا کنــد کہ نیفتــد کسے ز چشــم نگار
بہ نـزد یــار چـو ما پست و بے بهــا نشــود
جــواب نالــہ ے مــا را نمے دهــد “دلبــر”
خــدا کنــد کہ کسے تحبــس الــدُعا نشــود
شنیـده ام کہ از این حــرف، یــار خستــہ شده
خــدا کنــد کہ بہ اخــراج مــا رضــا نشــود
مــریض عشقــم و من را طبیب لازم نیست
خــدا کنــد کہ مــریضے مــن دوا نشــود
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(ع)
تو کیستی که شریک غم اهل عالمی
در خاک طوس کعبه اولاد آدمی
آن رازها که از همه کس داشتم نهان
تنها در آن حرم به تو گفتم ، تو محرمی
ظاهرا مدتی بود وبلاگتون نبود!
حالا که خداروشکر هست.دیگه رسم وبلاگ گردی کشوندم اینجا.ان شا الله که مطالب هم آپدیت بشه.
با اجازتون عازم مشهد هستم همین امروز.حلال کنید.ان شا الله نائب الزیاره خواهم بود.اگه یه موقع کامنتی ، اعتراضی ، چیزی باعث ناراحتی شد حلال کنید. وبلاگ ما هم سر بزنید خوشحال میشیم.
یا علی
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده
به خواب سخت فرو رفته پای همت من
وگرنه اسم کسی از قلم نیفتاده
به غیر کار ندارم به خویش می گویم
چرا هنوز به ابروت خم نیفتاده
بقیع شاهد زنده، شبیه سامرا
که اتفاق از این دست، کم نیفتاده
بماند اینکه به آن قوم رحم کرده حسین (ع)
هنوز سفره ی شاه از کرم نیفتاده
بماند اینکه چه خمپاره ها که آمده است
ولی به حرمت او در حرم نیفتاده
گذار پوست به دباغخانه می افتد
هنوز کار به دست عجم نیفتاده
اگر که پرچم عباس (ع) روی گنبد رفت
سه ساله (س) خواست بگوید علم نیفتاده
سه ساله(س) خواست بگوید که دختر علی(ع) است
هنوز قیمت تیغ دو دم نیفتاده
برای دختر مولا سپر گذاشته اند
علی اکبر(ع) و عباس(ع) سر گذاشته اند*
4 ماه
18 هفته
127 روز
3056 ساعت
183387 دقیقه
11003247 ثانیه
هنوز وبلاگ آپدیت نشده.دلخوشی ما به همین نوشته هاست...وقتی بچه های مذهبی آپ نمی کنند انگار اینترنت بوی لجن میگیره...بنویسید لطفا
دست اگر باشد دخیل کنج دامان بهتر است
از نماز شب توسل بر کریمان بهتر است
دل ولو کوچک، به لطف تو بزرگی می کند
یک ده آباد از صد شهر ویران بهتر است
حرف ما آن است که آهوی نیشابور گفت
گاه مدیونت شدن از دادنِ جان بهتر است
سایه ای که بر سرم افتاد، عزت پخش کرد
سایه ی گلدسته از تاج سلیمان بهتر است
دست بر سفره نبردم تا خودت تعارف کنی
تعارف اهل کَرم از خوردن نان بهتر است
یک کمی بنشین کنار ما، پذیرائی بس است
میزبان که می نشیند حال مهمان بهتر است
صبح محشر هر کسی دنبال یاری می دود
یار ما باشد اگر شاه خراسان، بهتر است
علی اکبر لطیفیان
نام ما را ننویسید، بخوانید فقط
سر این سفره گدا را بنشانید فقط
آمدم در بزنم، در نزنم می میرم
من اگر در زدم این بار نرانید فقط
میهمان منتظر دیدن صاحب خانه ست
چند لحظه بغل سفره بمانید فقط
کم کنید از سر من شرّ خودم را، یعنی
فقط از دست گناهم برهانید... فقط
حُرّم و چکمه سر شانه ام انداخته ام
مادرم را به عزایم بنشانید فقط
صبح محشر به جهنم ببریدم اما
پیش انظار گنهکار نخوانید فقط
پیش زهرا نگذارید خجالت بکشیم
گوشه ای دامن ما را بتکانید فقط
حقمان است ولی جان اباعبدالله
محضر فاطمه ما را نکشانید فقط
سمت آتش ببری یا نبری خود دانی
من دلم سوخته، گفتم که بدانید فقط
گر بنا نیست ببخشید، نبخشید اما
دست ما را به محرم برسانید فقط
علی اکبر لطیفیان
92/4/23
کاروان داره آماده میشه...صدای لالایی رباب میاد...صدای خنده های رقیه...چهره آرام عمو...دل پر تب و تاب عمه...
دوباره حج ناتمام و عرفه و کربلا...
خدا بخیر کند...
سلام
قرار نیست وبلاگتون به روز بشه؟!
دلمون برای قلمی تنگ شده که هر حرفش بوی چادر خاکی مادر می داد...
چه خوبه که حداقل نظرم تایید شده و اومده اینجا! امیدوار شدم! آخه ناامیدی خیلی بده! خیلی خیلی بده! مخصوصا این شبا! که کربلا هم داره بارون میاد! که شب علی اصغره! خدا کسی رو ناامید نکنه!!!
ما جز خدا به غیر توکل نمیکنیم
ما جز به اهل بیت توسل نمیکنیم
باید در این زمانه ولایتمدار بود
ورنه به هیچ جای جهان گل نمیکنیم
ما شیعهایم و همه سرباز رهبریم
وقتی که امر کرد تأمل نمیکنیم
گوید اگر روید در آتش، به سر رویم
سر هم اگر که خواست تعلل نمیکنیم
هر کس که در مقابل آقا بایستد
در هر لباس و پست، تحمل نمیکنیم
ای بابا!
نظرات داره زود به زود تایید میشه!
دلم خواست نظر بزارم.همینجوری!!!
نقاره ها به بی کسی ام جار می زنند...
باشه!
ما که پرده دلمون نازک نیست!
فکر کنم چشم زدم!!

دوباره باید منتظر بمونیم!
گفتند کارتان؟ همه گفتیم نوکریم
چون بار عشق را به سر شانه میبریم
ما را اگرچه بازی دنیا خراب کرد
اما به لطف روضه ارباب بهتریم
حسین حسین، حسین حسین
فرقی نمیکند چه کسی، با چه منصبی
در پای سفرهات همه با هم برابریم
گریه زبان مادری نوکران توست
احساس میکنم همه با هم برادریم
کسی به سمت عمو...
با عمود می آید...
نوشته بود: در لغتنامه ها عمو روی سر عمود است اما در کربلا... آخ از این تکه و آن مصرعِ بالا... و این قامت رشید و قبر کوچک...
زینـب(س) "عاشق" بود !
" عـاشقِ " حسیـن (ع)
میدانی عاقبت عاشقی را ؟
عاشق را که برعکس کنی می شود , قشاع
حال , دهخدا را می شناسی ؟
در لغت نامه اش دیده ام , که معنی قشاع می شود :
دردی کـه آدم را ؛ از درمـان مــایـوس میـکنـد ...
پ.ن:زینب(س) شاید نمی دانست حسین(ع) چه می کشید...پیش از آنکه کمر ارباب از داغ عباس(ع) خم شود از غم زینب(س) کمان شده بود...چه میدانم...شاید غم زینب(س) بود که حسین(ع) را کشت...آه از دل ارباب...
زینب (س) ذره ذره , از درد ، ذوب شد ...
یا حسین
بس کن رباب نیمه ای از شب گذشته است
دیگر بخواب نیمه ای از شب گذشته است
کم خیره شو به نیزه ، علی را نشان نده
گهواره نیست دست خودت را تکان نده
با دست های بسته مزن چنگ بر رخت
با ناخن شکسته مزن چنگ بر رخت
بس کن رباب حرمله بیدار می شود
سهمت دوباره خنده انظار می شود
ترسم که نیزه دار کمی جابجا شود
از روی نیزه راس عزیزت رها شود
یک شب ندیده ایم که بی غم نیامده
دیدی هنوز زخم گلو هم نیامده
گرچه امید چشم ترت نا امید شد
بس کن رباب یک شبه مویت سپید شد
پیراهنی که تازه خریدی نشان مده
گهواره نیست دست خودت را تکان مده
با خنده خواب رفته تماشا نمی کند
مادر نگفته است و زبان وا نمی کند
بس کن رباب زخم گلو را نشان مده
قنداقه نیست دست خودت را تکان مده
دیگر زیادت این غم سنگین نمی رود
آب خوش از گلوی تو پائین نمی رود
بس کن ز گریه حال تو بهتر نمی شود
این گریه ها برای تو اصغر نمی شود
تو فقط دست به زانو مزن و گریه مکن
گیرم ای شاه کسی نیست... خودم نوکر تو
لحظه ای فکر کنی پیر شدم، مدیونی
در سرم هست همان شوق علی اکبر تو
من خودم یک تنه از کرببلا می برمت
چه کسی گفته که پاشیده شده لشگر تو
تو برایم نگرانی که چه آید سر من
من برایت نگرانم که چه آید سر تو
همه را بدرقه کردی و به میدان بردی
می روی، هیچ کسی نیست به دور و بر تو
بده پیراهن خود را که خودم پاره کنم
نمی ارزد سر این کهنه شده... پیکر تو...
وای از معجر من، معجر من، معجر من
وای از حنجر تو، حنجر تو، حنجر تو
سعی ام این است ببینم بدنت را، اما
چه کنم! شمر نشسته جلوی خواهر تو
غزل رسید به تو ، واژه ها بلند شدند
و از زلالی ِچشم تو بهره مند شدند
به سوی روح ِتو معنا گریخت چون آهو
شکارچی شدم و بیتها کمند شدند
دو گوشواره شدند و به گوش ات افتادند
به دور دست تو پیچیده ، دستبند شدند
مداد و کاغذ و میز و اتاق رقصیدند
و گرم شادی و شور و بگو بخند شدند
نخند ! قصهء تشخیص و استعاره جداست !
قسم به تو !...به خدا !... عاشقت شدند !...شدند !
معلم ِهمهء عشقها تویی ...خانم !
بگو که این همه شاگرد ِزبده چند شدند ؟!
بیا و رونق این محفل صمیمی باش
که از حضور ِتو این جمع ، سربلند شدند
و صادقانه که نه !...مادرانه ، با لبخند
بگو عزیز ! که این بیتها پسند شدند ؟!...
*********************
سایه مهربانیها بر سرتان مستدام .
بی خبری خیلی نامردیه...خیلی...
کاش می نوشتید...اینجوری خیلی بده...کاش میشد ازتون خواهش کرد که بنویسید...کاش...
چند روز دیگر تا کربلا...
چند روز دیگر...................
از سفره عشق لقمه نانی داریم
صد شکر هنوز هم توانی داریم
از گرد و غبار قلبمان آکنده است
با فاطمیه خانه تکانی داریم
مومن ز دل امیدوارش پیداست
از حال دعای انتظارش پیداست
یا فاطمه(س) گفتیم که باران آمد
سالی که نکوست از بهارش پیداست
یا فاطمه بال پر و پرواز من است
یا فاطمه یا محول الحال من است
تا کی من و هفت سین تکراری؟ نه!
یا فاطمه هفت حرف امسال من است
مردم همان راه شلمچه باز راه ماست
داعش گرفتار سلیمن سپاه ماست
تنها به امر و نهی این رهبر نگاه ماست
سید علی فاطمی پشت و پناه ماست
پشت و پناه گرم رهبر می شود زهرا(س)...
بزرگوار قلم بزن نگویند لشکر امام سردار ندارد....