السلام علیک یا سیدالشهدا علیه السلام
السلام علی راس المرفوع
السلام علی قلب الصبور زینب...
***
دشمن از دیدن عباس دلش می لرزد... بیا برگردیم
تا که سرپاست علمدار بیا برگردیم
ورودیه فقط باید از خانم زینب نوشت که انشاالله توفیق قلم شرمنده حضور عمه خواهد شد!
دختر علی بن ابی طالب رو چه به کرب و بلا!
ای مراد و دل و دلدار بیا برگردیم
خیمه برپا مکن این بار بیا برگردیم
نوای طبل عربی در سرم می پیچد و سعی می کنم ذهنم را روی صحنه پریشانی عمه جان متمرکز کنم اما طاقت نمی آورم... دلم می سوزد و آه از نهادم بلند می شود... دلم میخواهد هروله کنم اما نمی شود ... کاش این داغ سبک شود... چند سال است صحنه های روبه رویی زینب و حسین همیشه جلوی چشمانم رژه می رود ... دوست دارم گریه کنم اما تمام توانم صرف تحیر و بهت شده است... همان بهتر که نمی فهمیم و نمی بینیم آنچه را که می شنویم اما فرمانده! دلم لرزان سلامتی شماست که اینها که را ما نمی فهمیم و نمی بینیم به دیده جان تماشا می کنید...
دلم می خواست می دیدم ... اما نه مَحرمم نه مُحرم!
مستیم و در این میکده آداب ندانیم
در مذهب ما سوختن آداب ندارد...
***
پ.ن: توفیق که نداشتیم این مدت این جا رو سیاه کنیم انشالله در محرم خدمت دوستان هستیم!
وبلاگ بسیار زیبایی داری اگه مایل باشی میتونیم با هم تبادل لینک کنیم
سلام خیلی وبلاگ شما رو مطالعه می کردم
عوالم و روحیات مبارز وخوبی دارید از خدا می خوام تا دم جان دادن در آغوش مبوب همین طور بمونی
یه وبلاگ در مورد شهدا در دست تنظیم دارم بهتون ارسال میکنم آدرس رو دوست داشتید بازدید کنید
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
در تفحص شهدا، دفترچه یادداشت یک شهید شانزده ساله پیدا شد که گناهان هر روزش را در آن یادداشت کرده بود.
گناهان یک روز او عبارت بودند از:
• سجده نماز ظهر طولانی نبود.
• زیاد خندیدم.
• هنگام فوتبال شوت خوبی زدم که از خودم خوشم آمد.
دارم فکر می کنم چقدر از یک پسر شانزده ساله کوچکترم… !