گفتم: کجا؟
گفت: برمیگردم...
گفتم: کی؟
گفت: هرکی اون بخواد...
گفتم: نمی برم
دستشو گذاشت رو سینه ام و گفت: صبور باش ... می بری!
هیچوقت نبریدم... واسه همین هیچی ازش برنگشت!!
*
خدایا!
تو به وسعت تمام گناهان من بزرگی ... و من به اندازه تمام فرصت های تمام شده پشیمان!
رو سیاهی دلمان بماند به ذغال ... اما این چانه از این سینه جدا نمی شود هرچه میکنم... تو مرا در رجب به حجم پشیمانی ام ببخش!!
فرمانده!
ایامی که صدای خرد شدن استخوانهایمان در چرخش روزگار نمیگذارد بخوابید ... ما پی سرگشتگی هایمان سعی دفتر و قلم میکنیم ... به خیال اقامت دلمان در عرفات، چله عاشورا میگیریم!
اگر روسیاهی مان به قطره اشک تان ضمیمه شود؛ امیدمان به رهایی ...
تو که آشناتر از من به خودم ... نگفته، وساطت ...نشنیده، اجابت ...
جانم به این نوشته!!
از عمق وجود بود....انشالله که خودش دست لطفش رو بکشه به سرمون
شما استاد مایی .... ما درس پس میدیم!
خیلی قشنگ بود .. ما شا الله به این قلم
امید است که از روی کرم به ما نظری کند ..
یا ستار العیوب اغفرلی
آفرین.
عالی بود.
سلام دوست خوبم
وب خیلی زیبایی داری
اگه مایل به تبادل لینک هستی منو با نام همیشه تا اوج لینک کن بعد در بخش نظرات خبرم کن. منتظرت هستم
موفق باشی
سلام
موفق باشید
ماه رجب هم از دعا برای همه محبین امیر المومنین علیه السلام فراموش نکنید
کاتب باشی
زیبا بود.اما...
فرمانده خسته است.
سلام . چه قلم زیبایی دارید . تبریک می گویم . همیشه محتاج دعای نازنینی چون شمایم . فراموشم نفرمایید از محبتتان .
ممنون که اومدی عزیزم....
خیلی زیبا بود
به منم یه سری بزن
یاعلی