اگر چون رود می خواهد که با دریا بیامیزد
بگو چون چشمه بر زانو گذارد دست و برخیزد
به حرف دوستان از دست من دامن مکش هرچند
به ساحل گفته اند از صحبت دریا بپرهیزد
چه بیم از دیگران؟ در چشم مردم بوسه می گیریم
که با این معصیت ها آبرو ما نمی ریزد
بیا سر در گریبان هم از دنیا بیاساییم
مگر ما را خدا «باهم» در آن دنیا برانگیزد
در این پیرانه سر ٬ سجاده ای دارم که می ترسم
خدا با آن مرا از حلقه دوزخ بیاویزد
مرا روز قیامت با غمت از خاک می خوانند
چه محشر می شود مستی که از خواب تو برخیزد*
ته نوشت : ...
*فاضل نظری
سلام .
در خدمتم .....
شعر زیبایی انتخاب فرمودید ....
چه محشر میشود مستی که از خواب تو برخیزد....
سلام
طاعات و عباداتتون قبول
محتاجم به دعا خیلی!
سلام
خوبی؟
سایه اتون سنگین شده؟
سلام ...
نماز روزه هاتون قبول ....
ممنون از حضورتون ...
امیدوارم هرچه زودتر مکرشون به خودشون برگرده ... امیدورام خدا رسواتر شون کنه ....
التماس دعا...
سلام دوست جون ذوق مرگم کردی برای همه پستام کامنت گذاشتی راستی شعر قشنگی رو انتخاب کردی امیدوارم ما از اونایی نباشیم که با سجادمون از دوزخ آویزونمون کنن هر چند خدا مهربون تر از این حرفاست .