صفین. خط مقدم. جبهه علی بن ابی طالب. می جنگید در کنار حسین.
***
کربلا. خط مقدم. جبهه ی عمرسعد. می جنگید با حسین. فقط زمان توانست شمر را بشناساند.
می گفتند : *ای پسر فاطمه! چرا اینقدر از خدا می ترسی؟*
می گفت : *فقط کسی در قیامت امنیت دارد که در دنیا از خدا بترسد.*
خودش وضو که می خواست بگیرد رنگش زرد می شد٬ بدنش شروع می کرد به لرزیدن.
ظاهرا مرده که پوسید؛کفن می آید
نوح این قوم؛پس از غرق شدن می آید
با چنین بی نفسان حرف و سخن بیهوده است
ما نمی میریم؛ پس فکرکفن بیهوده است
درکفن هم اثر از وضع جنون خواهد ماند
دست ما با تیغ از خاک برون خواهد ماند*
*محمدکاظم کاظمی
بسم رب الکربلا
عاشقان بهانه جویان وصل اند٬
که به یک سیب سرخ هم کربلایی می شوند؛
چه٬
رنگش٬ رنگ پرچم٬
وعطرش٬ شمیم سحرگاهان حرم است...
بسم رب الحسین
قال الله تعالی :
* وان من شی ء الا یسبح بحمده و لکن لاتفقهون تسبیحهم *
گر تو را از غیب چشمی باز شد
با تو ذرات جهان همراز شد
نطق خاک و نطق آب و نطق گل
هست محسوس حواس اهل دل
جمله ی ذرات در عالم نهان
با تو می گویند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیر و باهشیم
با شما نامحرمان ما خامشیم
از جمادی سوی جان ِ جان شوید
غلغل اجزای عالم بشنوید
فاش تسبیح جمادات آیدت
وسوسه تأویلها بزدایدت*
*****
پ.ن : اللهم بحق هذه التربة و بحق من حل بها و ثوی فیها....
پروردگارا به خق این تربت و به حق آنکه در آن وارد شد و آنکه افامت گزیده در آن...
پ.ن : وای حسین... آه حسین...آه ه ه ه ح س ی ن .....
پ.ن : آقاجان فدای شال سیاهتون.... عمه اتون چی کشید ...؟!؟...
*نمیدونم
بسم رب الکربلا
در دیار عشق٬ همه چیز در سکوت رقم می خورد؛
این همه هیاهو برای چیست٬ نمی دانم.
کربلا را ببین!
هرچه صداست٬ همه در جبهه یزید است؛
کربلائیان٬ آرام جان می دهند...
زینب را بردند به اسیری. بدن حسین مانده بود زیر آفتاب. حسین؛
همان که سالها پیش وقتی زینب خوابیده بود٬ ایستاده بودمقابلش تا
آفتاب اذیتش نکند. اما حالا او نمی توانست جبران کند.
چاره ای نبود جز گذاشتن و گذشتن...