فطرس

ای کشته‌ی شیوخ مقدس‌نما، حسین (ع)!

فطرس

ای کشته‌ی شیوخ مقدس‌نما، حسین (ع)!

بسم رب العرش العظیم

«من سفیر خلقتم درون تو ...»

ندا چنین مرا به خود کشید

« که ذهن توست کشتزار من

و من

میان "ن͠" و "یسطرون"

به کشت "ما" سری سپرده‌ام چنان

که ایزدان بدان قسم کنند»

تنم ز نعره‌اش لهیب می‌کشید

و جانم از شکوه شکوه‌اش

و در شگفت بودم از شنیدن صدای او

که سالها

سکوت او شریک گفتن و نوشتنم بدند

و او در آن میانه سکوت من

چنین هوار و داد می‌نمود:

«تو قوّت نوشتن منی

و نغمه‌های شاعرانه را

به جز به خاطرت کجا توان درود

بیا که این منم

رفیق روزگار عشق و نفرتت

کسی که خون او هنوز

سرای خاطرات مه‌گرفته تو را

به نقش‌های استوار

میان صفحه‌های کور دفترت

چنین نشانده ماندگار...»

من از صدای پرطنین او خراب و مست

و او ز بهت من پر از غرور

من این چنین غریق موج‌های دلهره

و او چو بادهای نیمه‌شب شرور

و بعد از آن

در انتهای بهت و ترس

میان موج و غرقگی

چگونه گویمت ز لذت شنیدن صدای آشنای خویش

که: «"ما" تویی

همان که ایزدان بدان قسم برند

و نیز "ن͠" و "یسطرون"

و هم همین "قلم"»

چنان چو کشتی نجات

و یا چو فار پایدار رهنما

که زورق شکسته مرا

به ساحل امین آرزو کشاند

در امتداد صخره‌های شعر

کنار جنگل ترانه‌ها

و بعد از آن طلوع هم دمید

طلوع شعر من

شکوه ژرف جاودانگی ... 

 

ع.ک.بینا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد