فطرس

ای کشته‌ی شیوخ مقدس‌نما، حسین (ع)!

فطرس

ای کشته‌ی شیوخ مقدس‌نما، حسین (ع)!

ای مرا دلبر و دلدار بیا برگردیم...

السلام علیک یا سیدالشهدا علیه السلام

السلام علی راس المرفوع

السلام علی قلب الصبور زینب...


***


دشمن از دیدن عباس دلش می لرزد... بیا برگردیم

تا که سرپاست علمدار بیا برگردیم


ورودیه فقط باید از خانم زینب نوشت که انشاالله توفیق قلم شرمنده حضور عمه خواهد شد!

دختر علی بن ابی طالب رو چه به کرب و بلا!


ای مراد و دل و دلدار بیا برگردیم

خیمه برپا مکن این بار بیا برگردیم


نوای طبل عربی در سرم می پیچد و سعی می کنم ذهنم را روی صحنه پریشانی عمه جان متمرکز کنم اما طاقت نمی آورم... دلم می سوزد و آه از نهادم بلند می شود... دلم میخواهد هروله کنم اما نمی شود ... کاش این داغ سبک شود... چند سال است صحنه های روبه رویی زینب و حسین همیشه جلوی چشمانم رژه می رود ... دوست دارم گریه کنم اما تمام توانم صرف تحیر و بهت شده است... همان بهتر که نمی فهمیم و نمی بینیم آنچه را که می شنویم اما فرمانده! دلم لرزان سلامتی شماست که اینها که را ما نمی فهمیم و نمی بینیم به دیده جان تماشا می کنید...


دلم می خواست می دیدم ... اما نه مَحرمم نه مُحرم!



مستیم و در این میکده آداب ندانیم

در مذهب ما سوختن آداب ندارد...



***

پ.ن: توفیق که نداشتیم این مدت این جا رو سیاه کنیم انشالله در محرم خدمت دوستان هستیم!

روز انتقام

 

تکفیر دشمنان علی رکن کیش ماست

هر کس محب فاطمه شد، قوم و خویش ماست


لعنت به آنکه پایه گذار سقیفه شد

لعنت به هر کسی که به ناحق خلیفه شد


لعنت بر آنکه بر تن اسلام خرقه کرد

این قوم متحد شده را، فرقه فرقه کرد


ما بی خیال سیلی زهرا نمی شویم

راضی به ترک و نهی تبرا نمی شویم


قرآن و اهل بیت نبی اصل سنت است

هر کس جدا ز این دو شود، اهل بدعت است


ما همکلام منکر حیدر نمی شویم

"با قنفذ و مغیره برادر نمی شویم"


ما از الست طایفه ای سینه خسته ایم

ما بچه های مادر پهلو شکسته ایم


شمشیر خشم شیعه پدیدار می شود

وقتی که حرف کوچه و دیوار می شود


امروز اگر که سینه و زنجیر می زنیم

فردا به عشق فاطمه شمشیر می زنیم


ما را نبی "قبیله سلمان" خطاب کرد

روی غرور و غیرت ما هم حساب کرد


ما از الست طایفه ای پر اراده ایم

ما مثل کوه پشت علی ایستاده ایم


از اما بترس شیعه سرسخت حیدریم

جان بر کفان لشگر سردار خیبریم


از جمعه ای بترس، که روز سوارهاست

پشت سر امام زمان ذوالفقارهاست


از جمعه ای بترس، که دنیا به کام ماست

فرخنده روز پر ظفر انتقام ماست


از جمعه ای بترس، که پولاد می شویم

از هُرم عشق، مالک و مقداد می شویم


وحید قاسمی



علی فاطمه ...

بوی فاطمه در کوچه های کوفه پیچیده است و بابا بیقرار رفتن شده است...


مادر خوبی ها! ما نه قدر شما می فهمیم نه قدر قدر نه قدر مولا....  دعا کنید شهادت پارکاب مولا قسمت همه اونایی بشه که صادقانه برای همسر و بچه های شما گریه کردند و به سرو سینه زدن...



پ.ن: قدر مادر!


آقا اجازه...


آقا اجازه!

آقا اجازه! خسته ام از اینهمه فریب
از های و هوی مردم این شهر نانجیب


آقا اجازه! گندم و حوا بهانه بود!
آدم نمی شوند…!
بیا: ماجرای سیب...


آقا اجازه!
این دو سه خط را خودت بخوان!
قبل از هجوم سرزنش و حرف دیگران


آقا اجازه! پشت به من کرده قلبتان
دیگر نمی دهد به دلم روی خوش نشان!


قصدم گلایه نیست، اجازه! نه به خدا!
اصلا به این نوشته بگویید "داستان"
من خسته ام فقط از "خاک"، از زمین
از طعنه های "آتش" و از آخرالزمان!


آقا اجازه!
سیر شد از ما خدای عشق
از بس به جای داغ تو خوردیم
حرص نان!


آقا اجازه!
سنگ شدم، مانده در کویر
باران بگو که باز ببارد از آسمان


اهل بهشت یا که جهنم؟
خودت بگو؟


آقا اجازه هست؟! نه در این و نه در آن!
"یک پای در جهنم و یک پای در بهشت"
در زیر دستهای نجیبت بده امان!


آقا اجازه…………………………..!
…………………………………….!



اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا




اگر چه بال و پر ناتوانمان دادند
ولی برای پریدن زمانمان دادند

خبر دهید دوباره به بال فطرس ها
مجال پر زدن آسمانمان دادند

به احترام ملائک امانت حق را
به دست فاطمه مهربانمان دادند

بدون واسطه امشب کنار سجاده
تمام حُسن خدا را نشانمان دادند

قسم به بوسه لب های سبز پیغمبر
برای بردن نامت زبانمان دادند

امام سوم دنیا! امام عاشورا!
اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

برای آن که بیابیم ما خدایت را
گرفته ایم نشانی رد پایت را

برای آن که به سمت خدایشان ببری
گرفته اند ملائک نخ عبایت را

و جبرئیل دلش تنگ می شد ای آقا
نمی شنید اگر یک شبی صدایت را

فرشتگان مقرب هنوز حیرانند
تو را به سجده درآیند یا خدایت را

زمین به دور خودش چرخ می زند تا که
نشان دهد به سماوات کربلایت را

امام سوم دنیا! امام عاشورا!
اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

به بوم عشق به مژگان تر کشید تو را
به وقت نافله های سحر کشید تو را

نه از برای زمین ها و آسمان ها بود
فقط برای خودش بود اگر کشید تو را

تو را مشاهده کرد و اسیر رویت شد
که از جمال خودش خوب تر کشید تو را

تو مثل جام پر از عشق و عاشقی بودی
که زینب آمد و یکباره سر کشید تو را

برای آن که نشان زمینیان بدهد
سوار نی شدی و در سفر کشید تو را

امام سوم دنیا! امام عاشورا!
اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

تو آسمان بلندی و ما کبوترها
نمی رسند به بالای بامتان پرها

بدون بردن نام تو بی نتیجه بود
توسَل سر سجاده پیمبرها

شریعت از سخن تو حیات می گیرد
تویی که جاذبه بخشیده ای به منبرها

تو جای خود که قیامت کسی نمی داند
کجاست حدِّ نصاب مقام قنبرها

تو مثل کعبه‌ سیّار آسمان بودی
که در طواف تو بودند جمله سرها

امام سوم دنیا! امام عاشورا!
اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

تو بی کران، تو بلندی، تو آسمان، تو صعود
تو آفتاب، تو دریا، تو آب هستی و رود

حکایت من و چشمم حکایت عبد است
حکایت تو و چشمت حکایت معبود

و قبل از آن که شود جبرئیل حاجی عشق
کبوتر حرمت بود و کربلایی بود

یکی ز گریه کنان مُحرمت موسی
یکی ز مرثیه خوانان ماتمت داوود

به نیت همه‌ خانواده پیغمبر
"حسین منی انا من حسین" می فرمود

امام سوم دنیا! امام عاشورا!
اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

رسیده است زمان غروب عاشورا
چه می کشد ز وداع تو زینب کبری

تو روی شانه‌ جبریل منزلت داری
به زیر این همه نیزه چه می کنی آقا؟

میان این همه نیزه که رو به پایین اند
صدای زینب کبراست، می رود بالا

حسین توست بله، باورش اگر سخت است
مُرمّل بدماء و مُقطّعُ الأعضا

کنار چشم ملائک به سمت تو خم شد
گذاشت روی گلوی بریده لب ها را

امام سوم دنیا! امام عاشورا!
اگر تویی هدف عشق خوش به حال خدا

علی اکبر لطیفیان

ای تشنه لب جونم فدات...

زلفت ز پیچ و تاب فزونش طناب شد

یک حلقه ده که قلب گلوی من آب شد


یک قطره اشک بهر تو بحر طویل گشت

یک ذره از فضیلت تو صد کتاب شد


از آتش تو شکوه به افلاک ریختم

یک قطره از شکایت من آفتاب شد


شمعم به پیچ کوچه شبیخون زیاد خورد

یارب حسین را برسان، شب خراب شد


یحیی شدن چه داشت که عیسی شدن نداشت؟

طشت آمد و فلک دلش از غصه آب شد


دستم نمی رسد که دل از سینه برکنم

زیرا بلندی دل ما زان جناب شد


جولان چشم مست تو تیغ از سپر گرفت

جمعی هلاک گشته و جمعی جواب شد


تحویل سال سوخته گان از محرم است

یعنی حسین عید خدا انتخاب شد


عاشق چو مرد گریه ز چشمش نمی رود

اشکم برای مجلس ختمم گلاب شد


وقتی خدا به روز حشر بگوید چه داشتی؟
سر برکند حسین و بگوید حساب شد*

*محمد سهرابی


پ.ن : فیض شعر را مدیون همسنگر کربلایی بزرگوار بنده هستید

پ.ن : نپرس چی شده بود اینهمه وقت که دردها نگفتن بهتر است ...


ان لقتل الحسین حراره فی قلوب المومنین لا تبرد ابدا

یا اهل الیثرب! لا مقام لکم بها

قتل الحسین فادمعی مدرارا


الجسم منه بکربلاء مضرج

والراس منه علی القنات یدار...


***

مادرم سه بار در روز بر امیرالمومنین طلوع می کرد ... اول بار برای نماز صبح...دوم بار برای نماز ظهر ...و سوم بار برای نماز مغرب ...که چهره اش این بار گلگون می شد از شوق دیدار!


***

وای از آن روزی که این چهره نورانی، کبود بر امیرالمومنین طلوع کند... وای...



...جایی می رویم که اذن دخول نمی خواهد! و در ضمن مادر صاحب خانه بیمار است...



دید و بازدیدها گران شده است بی شما

دروغ نیست اگر همه بهارهای بی تو را پائیز بخوانم

که تو حقیقت بهاری...

این عید مبارک ها دروغ های مصلحتی است!


مدتها دنبال بهانه ای در این بی حوصله گی اول بهار و خواب آلودگی فروردین می گشتم برای نوشتن که آمد دستم!


خلق الانسان فی کبد گاهی جوری معنا می شود که هرگز فراموش نمی‌کنی طنین پژواکش را!


این روزها سعی حق و باطل می‌کنم به بهانه آماده شدن برای کربلا ولی نه اثری از حق هست نه اثری از کربلا... در باطل آنچنان غوطه ورم که گویی از حق هم حق تر است...


عاشورا می‌خواند هر شب بالای سرم... من اما بی اعتنا سعی می‌کنم زودتر بخوابم... انقدر عمیق است این احساس که فکر می کند نوای عاشورا اذیتم می کند!


آنوقت برایم روضه مادر می نویسند... نمی دانند که من هر دو را ندارم.... این روزها فرمانده! نوای غریبی آنچنان گریبانم را در هم فشرده که امانم بریده است!


من یتیمم ولی کسی باور نمی کند...


به بهانه بی‌کسی

مگر می‌شود
از این‌همه آدم
یکی تو نباشی؟
 
لابد من نمی‌شناسمت
وگرنه بعضی از این چشم‌ها
این‌گونه که می‌درخشند
می‌توانند چشم‌های تو باشند.*




*رسول یونان

عماد فائز مغنیه


صفحه را باز میکنم...

 

مردی بر بلندی ...

شروع می‌کنم به خواندن... انقدر موجز و جاندار است که امانم را بریده و نمی گذارد پلک بزنم.

به آخر متن که می رسم ، تصویری از او با آن قامت استوار و هیبت نورانی جلوی چشمانم نقش می بندد...

 

*بین من و تو فاصله است/ روحم عقب قافله است

که البته این فاصله انقدر زیاد است که ته قافله هم دیده نمی شود...

 

*کی می شود نقاب از رخ بیندازی

دل افسرده ما را کمی ...


باز دوباره صفحه را باز می‌کنم که یک بار دیگر مرور کنم روایت مردی را یافتن امثالش در این زمانه بس دشوار است...

می گفتند سرش را روی دستش راه می برد ... نه که آرزوی شهادت و دل کندن و این حرفها نه! بلکه نقل نزدیکی روحانی است...

 

دلم گلزار شهدای ضاحیه می‌خواهد... با همان عکس قدی ...با همان سردی نمناک فوریه!

دلم خود ضاحیه را می خواهد که شیرینی هایش با شهد سنکجبین شیرین می شود و  ساختمان‌های نیمه سازش خبر از مثلثی شوم می دهد که می‌خواست فرزند فاطمه را در خود ببلعد...

 

صدها محرم و صفر و فاطمیه درد مرا دوا نکرد... حتی زیارت بنت الحسین سلام الله علیها و اخت الحسین سلام الله علیها دردی دوا نکرد ... که مبتلا نیز کرد!

 

بهتی که از حضور ایجاد می شود ... نمی گذارد راحت حرف بزنی و دقیقه ها مثل باد می گذرند...

گاهی باور اینکه در فاصله ای نزدیک با روحی نورانی هستی، لذتی مسرت بخش در وجودت می دواند ...

 

ما را به حرمت اشک بر حسین نمیدانم یا دعای خیر دوستان یا نفرین بعضی رفقای خاص یا داغ سیلی نخورده یا نمیدانم آه مادر مظلومی سوزانده و بی معرفت راهی گودال کرده اند ...

 

فرمانده!

ارباب ما را طلبید ...

 

 

*** آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟!

فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟!

دیوانه کنی، هر دو جهانش بخشی

دیوانه تو هر دو جهان را چه کند؟!

 

بی نام

تو میدانی که من چقدر در این وانفسا غریبم .... صدای قلبم آشناست اما کجاست آن همت که بکوشد در راهش...


شاید گفتنش درست نباشد اما نگفتنش بسیار مشمئزکننده تر است ....

تنها صدای قلبم این روزها این نواست : +

ولایتعهدی آقام مبارک ...

فرمانده!


آغاز امامت‌اتان مبارک ... زمین متجلی است به نور قدومتان آقا

گرچه در سوگ پدر، رقص شال سیاهتان هنوز دیده می‌شود اما دلهره سربازی تحت لوای شما، احساسی‌ست که اضطراب عجیبی به دل مومنان می‌اندازد.


نوشتن از شما، نه در بضاعت ماست نه در اندازه ما!

ما همان که توفیق به زبان آوردن نام اتان را داشته باشیم، کفایت می‌کند ...


نوشته آقا سید مهدی! شما برای ما گریه می‌کنید؟ ... شاید جواب ندادنتان از روی رحمی است که به ما می کنید وگرنه که ما، کم اشک شما را در نیاورده‌ایم ....


خلاصه آقاجان این سینه لعنتی، از بس که تنگ است برای معنویت‌هایی از جنس لاهوت؛ شده است مایه عذاب ما!


ولی آقا هنوز جدتان رضایت نداده است ... و ما هنوز آدم نشده‌ایم!




پ.ن : شوف یاسیدنا! هذا انا ....

پ.ن :هنوز جبهه حزب اللهی چهارتا آدم حسابی داره (+)



خاطرم نیست که از کی به تو عاشق شده‌ام

خاطرم نیست که از کی به تو عاشق شده‌ام
به تو عاشق شده فارغ ز علایق شده‌ام

پسر و دختر در محضر عشق است عزیز
که شود خادم مولا، چه غلام و چه کنیز

پدرم گفت که میلاد تو در یاد من است
مژده دادند که نوزاد شما سینه‌زن است

خاطرم هست که دادند مرا آب حیات
باز شد کام من از تربت و از آب فرات

نه من از روز ولادت شده‌ام مرده‌ی تو
دلم از روز ازل بود گره‌خورده‌ی تو

خاطرم هست به گوشم چو اذان می‌گفتند
دین من حب شما بود، از آن می‌گفتند

شیر مادر که به جانم غم تو ریخته بود
نمکی داشت که با اشک درآمیخته بود

شهد شیر و نمک اشک به جانم چو نشست
دلم از غصه ترک خورد، شنیدم که شکست

مادرم بود کنیز و پدرم نوکر تو
خانه‌زادم که شدم عبد علی‌اصغر تو

خاطرم هست که یک بار محرم که رسید
مادرم پیرهن مشکی من را که برید

بخیه می‌زد به لباس من و نشتر به دلش
سر سوزن به لباس من و خنجر به دلش

زیر لب گفت فدای تو شوم جان پسر
روی هر بخیه اثر بود ز اشک مادر

روی هر خانه نشانی ز محرم زده بود
به در خانه‌ی ما پرچم ماتم زده بود

مسجد و تکیه، حسینیه‌ی زیبا شده بود
کینه‌ها مرده ولی دوستی احیا شده بود

خاطرم هست گُل گریه به باغ جگرم
خاطرم هست کشیدم گِل ماتم به سرم

خاطرم هست دم و سینه و زنجیر و علم
چایی تازه‌دم پیرزنی با قد خم

سینه‌سرخم که برای تو شدم سینه‌سیاه
دولت عشق گرفتم ز تو با نیم‌نگاه

خاطرم هست پدر رنگ تنم را چون دید
آفرین گفت و کبودی تنم را بوسید

گفت ای تشنه که از خون کفنت سرخ شده
سینه‌ی برگ گل سینه‌زنت سرخ شده

لقمه‌ی پاک پدر از نمک خوان تو بود
شیر مادر همه از چشمه‌ی احسان تو بود

من که با رزق تو از کودکی‌ام پیر شدم
بی‌سبب نیست که این‌گونه نمک‌گیر شدم

والدینم ز تو امید دعایی دارند
که غلامان تو هم شیربهایی دارند

سینه‌زن‌های همان دوره همه مرد شدند
مبتلای تو و عشق تو و بی‌درد شدند

طمع شهد شهادت نفسی داد به ما
نفس گرم ولایت نفسی داد به ما

فدیه شد هدیه‌ی شیدایی مادرهامان
رجز بدرقه لالایی مادرهامان

که اگر سر بنهی در قدم روح‌الله
شیر من باد حلالت، پسرم بسم‌الله

شیر مادر چه اثرها که ندارد، دیدیم
رهبر ما چه پسرها که ندارد، دیدیم 

هرکه مانده‌ست و مخالف به امامش باشد
هرچه خورده‌ست از این سفره حرامش باشد

دوش در عالم رؤیای غم‌انگیز، مرا
بانویی گفت محرم شده، برخیز بیا

گفت برخیز بیا دخترم آواره شده

بی حسینم همه اهل حرم آواره شده




* سلام فرمانده!

نوشته بود شما خیلی غصه عمه امون تو شام رو خوردین؛ خواستم بگم ما هم ...



دانلود

69 (2)




شمس حجاب گنبد دوار زینب است

بدر سپهر عصمت و ایثار زینب است

محبوبه ی حبیه ی دادار زینب است

مسطوره ی سلاله ی اطهار زینب است

اذن دخول در حرم یار زینب است

منصوره ی نرفته سر دار زینب است

 

 

نون و قلم نبی است و مایسطرون حسین

طاق فلک علی است به عالم ستون حسین

خلقت تمام حضرت زهراست خون حسین

هستی تمام ظاهر و مافی البطون حسین

با یک قیامت است هم الغالبون حسین

در این قیام نقطه ی پرگار زینب است

 

 

ققنوس وهم از پی او در توهم است

فانوس وصف در صفت وصف او گم است

قاموس اقتدار و وقار و تلاطم است

پابوس او تمامی افلاک و انجم است

کابوس شام و دولت نامرد مردم است

بر فرق ظلم تیغ شرر بار زینب است

 

 

پیداترین ستاره ی دیبای خلقت است

زیباترین سروده ی لبهای خلقت است

زهراترین زهره ی زهرای خلقت است

لیلاترین لیلی لیلای خلقت است

شیواترین سوال معمای خلقت است

گنجینه ی جزیره ی اسرار زینب است

 

 

این کیست این که سجده کند عشق در برش

این کیست این که سینه درند در برابرش

این کیست این که از جلوات مطهرش

عالم نیود غیر غباری ز محضرش

فرموده است از برکاتش برادرش

آئینه دار حیدر کرار زینب است

 

 

تا کوچه اش قبیله ی لیلا ادامه داشت

تا خانه اش گدایی عیسی ادامه داشت

در چشم او تلاطم دریا ادامه داشت

بر قامتش قیامت مولا ادامه داشت

زینب نبود حضرت زهرا(س) ادامه داشت

خاتون خانه دار دو دلدار زینب است

 

 

سرچشمه های پرطپش کوهسار از اوست

دریا از اوست جذبه ی هر آبشار از اوست

تیغ کلام فاطمی اش آب دار از اوست

تفسیر آیه های غم و انتظار از اوست

آری تمام هیمنه ی ذوالفقار از اوست

از کربلا بپرس علمدار زینب است

 

 

آن شانه ی صبور صبوری ز ما ربود

آن قامت غیور قیامت بپا نمود

آن شیرزن حماسه ی عباس را سرود

با دست خویش بیرق کرببلا گشود

بر بالهای زخمی اش ای وای جا نبود

غم را بگو بیا که خریدار زینب است

 

 

ذرات و کائنات همه مرده یا خموش

در احتجاج بود زنی یک علم به دوش

قلب جهان به عمق زمین غرق جنب و جوش

آتشفشان قهر خداوند در خروش

هوهوی ذوالفقار علی می رسد به گوش

در هیبتی ز حیدر کرار زینب است

 

خورشید روی قله ی نی آشکار شد

کوچکترین ستاره سر شیرخوار شد

ناموس حق به ناقه ی عریان سوار شد

هشتاد و چهار خسته به هم هم قطار شد

زیباترین ستاره ی دنباله دار شد

در این مسیر نور جلودار زینب است

 

 

چشم ستاره در به در جستجوی ماه

بر روی نیزه دیده ی زینب گرفت راه

مبهوت می نمود به سرنیزه ای نگاه

آتش کشید شعله ز دل تا کشید آه

کای جان پناه زینب و اطفال بی پناه

راحت بخواب چون‌که پرستار زینب است

 

 

از نای من به ناله چو افتاد نای نی

عالم شنید از پس آن های های نی

تو بر فراز نیزه و من در قفای نی

آنقدر سنگ خورده ام از لابه لای نی

تا اینکه یافتم سرت از رد پای نی

هجران توست آتش و نیزار زینب است

 

 

قرآن بخوان که حفظ شود آبروی تو

رنگین شده است ساقه ی نی از گلوی تو

در حسرتم که نیزه کند شانه موی تو

ای منتهای آرزویم گفتگوی تو

ای نازنین بناز خریدار زینب است

 

 

پشتش شکست بس که بر او آسمان گریست

حتی به حال و روز دلش کاروان گریست

از خنده های حرمله و ساربان گریست

بر گیسوان شعله ور کودکان گریست

از ضربه های دم به دم خیزران گریست

بر خیل اشک قافله سالار زینب است

 

 

زینب اگر نبود اثر کربلا نبود

شیرازه ای برای کتاب خدا نبود

زینب اگر نبود علم حق بپا نبود

این خیمه ها و پرچم و رخت عزا نبود

یک یا حسین بر لب ما و شما نبود

در کار عشق گرمی بازار زینب است

 

 

با این که قد خمیده ام و داغ دیده ام

فتح الفتوح کرده ام هرجا رسیده ام

گر نیش کعب نی به وجودم خریده ام

گر طعم تازیانه چو مادر چشیده ام

چون کوه ایستاده ام ای سر بریده ام

در اوج اقتدار جهاندار زینب است

 

 

زینب کجا و خنده ی اشرار یا حسین

زینب کجا و کوچه و بازار یا حسین

زینب کجا و مجلس اغیار یا حسین

زینب کجا و این همه آزار یا حسین

زینب کجا و طشت و سر یار یا حسین

در پنجه های بغض گرفتار زینب است




پ.ن: اونایی که ظرفیت ندارن جمع کنن جل و پلاسشونو!

پ.ن: شرمنده که انقدر دیر رسیدیم خدمت ... توفیق نداشتیم



بعد التحریر: هنوز عادت به تنهایی ندارم                دارم تاوان دلتنگیمو میدم 

                               

عبدالله

دیگه روضه نداره که.... 

گودال گفتن نداره که .... اصلا چی بگی!؟


مقتل رو باز کن نوشته .... اول تیر سه شعبه زدن به قلبش .... صدا بلندشد:"هل من ناصرا ..."

دیدن یه پسربچه ای از حرم داره میدوئه ....


نوشته عبدالله رو به ارباب دوختن .... ..............  ..............

میگه نگو.... مادرش داره میبینه!



ببخش عمو...میان قتلگاه دردسر شدم!




پ.ن: برادرم! تنها نذار خواهرتو

        برادرم! یه کم بمون تا ببوسم حنجرتو .....


پ.ن: نوشته اند که پیشانی اش به جایی خورد .... حرف آخر رو باید زهرا(س)بزنه!