فطرس

ای کشته‌ی شیوخ مقدس‌نما، حسین (ع)!

فطرس

ای کشته‌ی شیوخ مقدس‌نما، حسین (ع)!

اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا




اگر چه بال و پر ناتوانمان دادند
ولی برای پریدن زمانمان دادند

خبر دهید دوباره به بال فطرس ها
مجال پر زدن آسمانمان دادند

به احترام ملائک امانت حق را
به دست فاطمه مهربانمان دادند

بدون واسطه امشب کنار سجاده
تمام حُسن خدا را نشانمان دادند

قسم به بوسه لب های سبز پیغمبر
برای بردن نامت زبانمان دادند

امام سوم دنیا! امام عاشورا!
اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

برای آن که بیابیم ما خدایت را
گرفته ایم نشانی رد پایت را

برای آن که به سمت خدایشان ببری
گرفته اند ملائک نخ عبایت را

و جبرئیل دلش تنگ می شد ای آقا
نمی شنید اگر یک شبی صدایت را

فرشتگان مقرب هنوز حیرانند
تو را به سجده درآیند یا خدایت را

زمین به دور خودش چرخ می زند تا که
نشان دهد به سماوات کربلایت را

امام سوم دنیا! امام عاشورا!
اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

به بوم عشق به مژگان تر کشید تو را
به وقت نافله های سحر کشید تو را

نه از برای زمین ها و آسمان ها بود
فقط برای خودش بود اگر کشید تو را

تو را مشاهده کرد و اسیر رویت شد
که از جمال خودش خوب تر کشید تو را

تو مثل جام پر از عشق و عاشقی بودی
که زینب آمد و یکباره سر کشید تو را

برای آن که نشان زمینیان بدهد
سوار نی شدی و در سفر کشید تو را

امام سوم دنیا! امام عاشورا!
اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

تو آسمان بلندی و ما کبوترها
نمی رسند به بالای بامتان پرها

بدون بردن نام تو بی نتیجه بود
توسَل سر سجاده پیمبرها

شریعت از سخن تو حیات می گیرد
تویی که جاذبه بخشیده ای به منبرها

تو جای خود که قیامت کسی نمی داند
کجاست حدِّ نصاب مقام قنبرها

تو مثل کعبه‌ سیّار آسمان بودی
که در طواف تو بودند جمله سرها

امام سوم دنیا! امام عاشورا!
اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

تو بی کران، تو بلندی، تو آسمان، تو صعود
تو آفتاب، تو دریا، تو آب هستی و رود

حکایت من و چشمم حکایت عبد است
حکایت تو و چشمت حکایت معبود

و قبل از آن که شود جبرئیل حاجی عشق
کبوتر حرمت بود و کربلایی بود

یکی ز گریه کنان مُحرمت موسی
یکی ز مرثیه خوانان ماتمت داوود

به نیت همه‌ خانواده پیغمبر
"حسین منی انا من حسین" می فرمود

امام سوم دنیا! امام عاشورا!
اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

رسیده است زمان غروب عاشورا
چه می کشد ز وداع تو زینب کبری

تو روی شانه‌ جبریل منزلت داری
به زیر این همه نیزه چه می کنی آقا؟

میان این همه نیزه که رو به پایین اند
صدای زینب کبراست، می رود بالا

حسین توست بله، باورش اگر سخت است
مُرمّل بدماء و مُقطّعُ الأعضا

کنار چشم ملائک به سمت تو خم شد
گذاشت روی گلوی بریده لب ها را

امام سوم دنیا! امام عاشورا!
اگر تویی هدف عشق خوش به حال خدا

علی اکبر لطیفیان

ای تشنه لب جونم فدات...

زلفت ز پیچ و تاب فزونش طناب شد

یک حلقه ده که قلب گلوی من آب شد


یک قطره اشک بهر تو بحر طویل گشت

یک ذره از فضیلت تو صد کتاب شد


از آتش تو شکوه به افلاک ریختم

یک قطره از شکایت من آفتاب شد


شمعم به پیچ کوچه شبیخون زیاد خورد

یارب حسین را برسان، شب خراب شد


یحیی شدن چه داشت که عیسی شدن نداشت؟

طشت آمد و فلک دلش از غصه آب شد


دستم نمی رسد که دل از سینه برکنم

زیرا بلندی دل ما زان جناب شد


جولان چشم مست تو تیغ از سپر گرفت

جمعی هلاک گشته و جمعی جواب شد


تحویل سال سوخته گان از محرم است

یعنی حسین عید خدا انتخاب شد


عاشق چو مرد گریه ز چشمش نمی رود

اشکم برای مجلس ختمم گلاب شد


وقتی خدا به روز حشر بگوید چه داشتی؟
سر برکند حسین و بگوید حساب شد*

*محمد سهرابی


پ.ن : فیض شعر را مدیون همسنگر کربلایی بزرگوار بنده هستید

پ.ن : نپرس چی شده بود اینهمه وقت که دردها نگفتن بهتر است ...


ولایتعهدی آقام مبارک ...

فرمانده!


آغاز امامت‌اتان مبارک ... زمین متجلی است به نور قدومتان آقا

گرچه در سوگ پدر، رقص شال سیاهتان هنوز دیده می‌شود اما دلهره سربازی تحت لوای شما، احساسی‌ست که اضطراب عجیبی به دل مومنان می‌اندازد.


نوشتن از شما، نه در بضاعت ماست نه در اندازه ما!

ما همان که توفیق به زبان آوردن نام اتان را داشته باشیم، کفایت می‌کند ...


نوشته آقا سید مهدی! شما برای ما گریه می‌کنید؟ ... شاید جواب ندادنتان از روی رحمی است که به ما می کنید وگرنه که ما، کم اشک شما را در نیاورده‌ایم ....


خلاصه آقاجان این سینه لعنتی، از بس که تنگ است برای معنویت‌هایی از جنس لاهوت؛ شده است مایه عذاب ما!


ولی آقا هنوز جدتان رضایت نداده است ... و ما هنوز آدم نشده‌ایم!




پ.ن : شوف یاسیدنا! هذا انا ....

پ.ن :هنوز جبهه حزب اللهی چهارتا آدم حسابی داره (+)



خاطرم نیست که از کی به تو عاشق شده‌ام

خاطرم نیست که از کی به تو عاشق شده‌ام
به تو عاشق شده فارغ ز علایق شده‌ام

پسر و دختر در محضر عشق است عزیز
که شود خادم مولا، چه غلام و چه کنیز

پدرم گفت که میلاد تو در یاد من است
مژده دادند که نوزاد شما سینه‌زن است

خاطرم هست که دادند مرا آب حیات
باز شد کام من از تربت و از آب فرات

نه من از روز ولادت شده‌ام مرده‌ی تو
دلم از روز ازل بود گره‌خورده‌ی تو

خاطرم هست به گوشم چو اذان می‌گفتند
دین من حب شما بود، از آن می‌گفتند

شیر مادر که به جانم غم تو ریخته بود
نمکی داشت که با اشک درآمیخته بود

شهد شیر و نمک اشک به جانم چو نشست
دلم از غصه ترک خورد، شنیدم که شکست

مادرم بود کنیز و پدرم نوکر تو
خانه‌زادم که شدم عبد علی‌اصغر تو

خاطرم هست که یک بار محرم که رسید
مادرم پیرهن مشکی من را که برید

بخیه می‌زد به لباس من و نشتر به دلش
سر سوزن به لباس من و خنجر به دلش

زیر لب گفت فدای تو شوم جان پسر
روی هر بخیه اثر بود ز اشک مادر

روی هر خانه نشانی ز محرم زده بود
به در خانه‌ی ما پرچم ماتم زده بود

مسجد و تکیه، حسینیه‌ی زیبا شده بود
کینه‌ها مرده ولی دوستی احیا شده بود

خاطرم هست گُل گریه به باغ جگرم
خاطرم هست کشیدم گِل ماتم به سرم

خاطرم هست دم و سینه و زنجیر و علم
چایی تازه‌دم پیرزنی با قد خم

سینه‌سرخم که برای تو شدم سینه‌سیاه
دولت عشق گرفتم ز تو با نیم‌نگاه

خاطرم هست پدر رنگ تنم را چون دید
آفرین گفت و کبودی تنم را بوسید

گفت ای تشنه که از خون کفنت سرخ شده
سینه‌ی برگ گل سینه‌زنت سرخ شده

لقمه‌ی پاک پدر از نمک خوان تو بود
شیر مادر همه از چشمه‌ی احسان تو بود

من که با رزق تو از کودکی‌ام پیر شدم
بی‌سبب نیست که این‌گونه نمک‌گیر شدم

والدینم ز تو امید دعایی دارند
که غلامان تو هم شیربهایی دارند

سینه‌زن‌های همان دوره همه مرد شدند
مبتلای تو و عشق تو و بی‌درد شدند

طمع شهد شهادت نفسی داد به ما
نفس گرم ولایت نفسی داد به ما

فدیه شد هدیه‌ی شیدایی مادرهامان
رجز بدرقه لالایی مادرهامان

که اگر سر بنهی در قدم روح‌الله
شیر من باد حلالت، پسرم بسم‌الله

شیر مادر چه اثرها که ندارد، دیدیم
رهبر ما چه پسرها که ندارد، دیدیم 

هرکه مانده‌ست و مخالف به امامش باشد
هرچه خورده‌ست از این سفره حرامش باشد

دوش در عالم رؤیای غم‌انگیز، مرا
بانویی گفت محرم شده، برخیز بیا

گفت برخیز بیا دخترم آواره شده

بی حسینم همه اهل حرم آواره شده




* سلام فرمانده!

نوشته بود شما خیلی غصه عمه امون تو شام رو خوردین؛ خواستم بگم ما هم ...



دانلود

رجبیه ... خدا،بنده،رحمت!

گفتم: کجا؟

گفت: برمیگردم...


گفتم: کی؟

گفت: هرکی اون بخواد...


گفتم: نمی برم

دستشو گذاشت رو سینه ام و گفت: صبور باش ... می بری!


هیچوقت نبریدم... واسه همین هیچی ازش برنگشت!!


*

خدایا!

تو به وسعت تمام گناهان من بزرگی ... و من به اندازه تمام فرصت های تمام شده پشیمان!

رو سیاهی دلمان بماند به ذغال ... اما این چانه از این سینه جدا نمی شود هرچه میکنم... تو مرا در رجب به حجم پشیمانی ام ببخش!!


فرمانده!

ایامی که صدای خرد شدن استخوانهایمان در چرخش روزگار نمیگذارد بخوابید ... ما پی سرگشتگی هایمان سعی دفتر و قلم میکنیم ... به خیال اقامت دلمان در عرفات، چله عاشورا میگیریم!

اگر روسیاهی مان به قطره اشک تان ضمیمه شود؛ امیدمان به رهایی ...

تو که آشناتر از من به خودم ... نگفته، وساطت ...نشنیده، اجابت ...




کربلا ای آرزوی دل بی قرارم ....


به ذره گر نظر لطف بوتراب کند ...


میگفت یه بنده خدایی دورو روز با همین یه بیت تو حرم حضرت امیر گریه کرده ... گفتم میشه منم...!


زنگ زد گفت برنده سفرکربلا شدی ...باور نمیکردم! یعنی منم راه دادن ... بعد از این همه وقت!






* تلنگر کولاک کرده!(+)

یاحسین ... دلم تنگ است

در بازار عشق
نه به آنچه داده ای ،
به آنچه نداده ای می نگرند ...
بازار عشق ، غریب بازاریست ..
که خریداران خریده می شوند !
در بازار عشق ،
آنگاه که هر آنچه بودت ، دادی ،
خریده شده ای ..!

خسته شدم بریده ام آقا شتاب کن


خسته شدم بریده ام آقا شتاب کن

یا انتخاب کن بخرم یا جواب کن


برگشتنم همان و فنا گشتنم همان

هرچه پل است پشت سر من خراب کن


رویم سیاه روز قیامت به جای من

بنشین و با خدا تو حساب و کتاب کن


نام مرا عزیز، میندازی از قلم

لطفی کن و بهشت حضور و غیاب کن


چله نشین میکده ی روضه ام کن و

این غوره های اشک مرا هم شراب کن


محشر وبال گردن تانم حلال کن

دست مرا بگیر و دوباره ثواب کن


در این بساط گریه مرا سیر می کند

آتش بزن بیا جگرم را کباب کن


حالا که خرج کرب و بلایم به پای توست

از سهم الارث مادری خود حساب کن




شیطان

یکی به چشمش آمد که یک خیک روغن روی آب شط دارد می رود. پرید توی آب که بگیردش.

آب موج می زد و هی دور می شد. گفتند خب ولش کن. گفت من ول کرده ام. این ول نمی کند. نگو خرس بود نه خیک.


حالا حکایت شیطان است که گیر شما زبل ها افتاده است. بچه شیطان ها می گویند ولش کن خب. می گوید من ول می کنم. این ناجنس ها ول نمی کنند. برای خودتان تفریح راه انداخته اید...

شعبان المعظم

الهی!

 

 سخن در عفو و رحمتت نیست، گیرم که تو ببخشاییم، من از شرمندگی چه کنم، تو خود گواهی که از استغفار شرم دارم.





پ.ن : الهی العفو ...

قافله ...

۲۸ رجب.روز.خارجی





قافله ... ساربان ...


محمد بن علی (ع) ... همه اهل حرم؛ حتی علی اصغر(ع) ... آقا گفته بودند همه باشند!

آغاز سفر ...





۱۰محرم.روز.خارجی





زینب (س) ...










«فرمانده

صدای جرس فضایمان را پر کرده است ... اما همه نمی شنوند! حبیب در پی خضاب است ...حتی عبدالله تا دروازه آمد اما تا کربلا نرفت!



یا لیتنی کنت معک ... که می گویم چهار ستون بدم می لرزد!



*آقا! مدد کنید*

این الرجبیون ...؟!؟

ای پروردگار من! تو را دوست می دارم.

نه بدان روی که در امید بهشت ام٬

نه چون آنان که دوستت نمی دارند

برای همیشه گم شده اند.

نه بر هوای آرزوی به دست آوردن چیزی٬

نه در جست و جوی پاداشی٬

بل٬ از آن رو که خود مرا دوست داشته ای.


آه ای خداوندِ همیشه دوست داشتنیِ من!

دوستت می دارم و دیرزمانی خواهم داشت٬

و در ستایش تو خواهم سرود٬

تنها بدین سبب که پروردگار منی٬

وشهریار جاودانه ی من.


واین ماه توست...

ادرکنی

بسم رب المهدی  

  

اللهم عجل لولیک الفرج

 

 

 

 

رگبار غصــــه زده بر غبـــار دل

آمــد بهـــــار و نیامد نگار دل  

از این همه فــــراق دلم مست شده

در مســتی است فقط اعتبار دل  

این خون دل شده احلا من العـســل

چون حیدریـــست ایل و تبار دل * 

 

 

 

*محسن موسایی

 

 
 

خداحافظی

به خداحافظی تلخ تو سوگند٬ نشد 

که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد 

 

لب تو میوه ممنوع٬ ولی لبهایم 

هرچه از طعم لب سرخ تو دل کند٬ نشد 

 

با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر 

هیچ کس! هیچ کس اینجا به تو مانند نشد 

 

هرکسی در دل من جای خودش را دارد 

جانشین تو در این سینه خداوند نشد 

 

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها 

عاقبت با قلم شرم نوشتند : نشد!  

 

*** 

اجرک الله یا بقیه الله

 

*** 

 

*فاضل نظری 

 

بسم رب العرش العظیم

«من سفیر خلقتم درون تو ...»

ندا چنین مرا به خود کشید

« که ذهن توست کشتزار من

و من

میان "ن͠" و "یسطرون"

به کشت "ما" سری سپرده‌ام چنان

که ایزدان بدان قسم کنند»

تنم ز نعره‌اش لهیب می‌کشید

و جانم از شکوه شکوه‌اش

و در شگفت بودم از شنیدن صدای او

که سالها

سکوت او شریک گفتن و نوشتنم بدند

و او در آن میانه سکوت من

چنین هوار و داد می‌نمود:

«تو قوّت نوشتن منی

و نغمه‌های شاعرانه را

به جز به خاطرت کجا توان درود

بیا که این منم

رفیق روزگار عشق و نفرتت

کسی که خون او هنوز

سرای خاطرات مه‌گرفته تو را

به نقش‌های استوار

میان صفحه‌های کور دفترت

چنین نشانده ماندگار...»

من از صدای پرطنین او خراب و مست

و او ز بهت من پر از غرور

من این چنین غریق موج‌های دلهره

و او چو بادهای نیمه‌شب شرور

و بعد از آن

در انتهای بهت و ترس

میان موج و غرقگی

چگونه گویمت ز لذت شنیدن صدای آشنای خویش

که: «"ما" تویی

همان که ایزدان بدان قسم برند

و نیز "ن͠" و "یسطرون"

و هم همین "قلم"»

چنان چو کشتی نجات

و یا چو فار پایدار رهنما

که زورق شکسته مرا

به ساحل امین آرزو کشاند

در امتداد صخره‌های شعر

کنار جنگل ترانه‌ها

و بعد از آن طلوع هم دمید

طلوع شعر من

شکوه ژرف جاودانگی ... 

 

ع.ک.بینا