فطرس

ای کشته‌ی شیوخ مقدس‌نما، حسین (ع)!

فطرس

ای کشته‌ی شیوخ مقدس‌نما، حسین (ع)!

می‌نویسم...


با تمام خستگی قلم، هلش می دهم به سمت خطوط و مجبورش میکنم آنچه در توان دارد برای یاری ما بنویسد...اما نشانه ها حاکی از آن است که نه قلم توان از تو نوشتن دارد نه دل تاب تحمل این داغ.... جلوی عکست رژه می روم و فکر میکنم کاش اصلا نبود که شهید شود....


بعضی ها برای خوب بودن نیاز به اثبات ندارند همین که نفس می کشند معلوم است که خوبند اما همان بعضی ها دلشان می خواهد به تاریخ اثبات کنند که هرچه هست در گمنامی است و این داغی است که نه من نه قلم نه تاریخ تحمل حقیقتش را نداریم!


از سالگرد گمنامی ات خیلی می گذرد شاید دو ماه اما من دیگر توان نوشتن ندارم حتی حافظه ام تحمل یادآوری را نیز ندارد.... پناه آوردم به محرم در سالگرد نبودنت اما چه کنم که این داغ سرد نمی شود مثل حسین که حلاوت و حرارتی در دل دارد که هیچوقت سرد نمی شود.... نه تو مثل حسینی نه حسین مثل تو و نه من زینبم ونه هیچ چیز دیگری تنها تشابه تو و محرم این است که من خودم را با روضه وداع آرام می کنم و در تعجبم از اینکه جان نمیدهم....