یا اهل الیثرب! لا مقام لکم بها
قتل الحسین فادمعی مدرارا
الجسم منه بکربلاء مضرج
والراس منه علی القنات یدار...
***
مادرم سه بار در روز بر امیرالمومنین طلوع می کرد ... اول بار برای نماز صبح...دوم بار برای نماز ظهر ...و سوم بار برای نماز مغرب ...که چهره اش این بار گلگون می شد از شوق دیدار!
***
وای از آن روزی که این چهره نورانی، کبود بر امیرالمومنین طلوع کند... وای...
...جایی می رویم که اذن دخول نمی خواهد! و در ضمن مادر صاحب خانه بیمار است...
دروغ نیست اگر همه بهارهای بی تو را پائیز بخوانم
که تو حقیقت بهاری...
این عید مبارک ها دروغ های مصلحتی است!
مدتها دنبال بهانه ای در این بی حوصله گی اول بهار و خواب آلودگی فروردین می گشتم برای نوشتن که آمد دستم!
خلق الانسان فی کبد گاهی جوری معنا می شود که هرگز فراموش نمیکنی طنین پژواکش را!
این روزها سعی حق و باطل میکنم به بهانه آماده شدن برای کربلا ولی نه اثری از حق هست نه اثری از کربلا... در باطل آنچنان غوطه ورم که گویی از حق هم حق تر است...
عاشورا میخواند هر شب بالای سرم... من اما بی اعتنا سعی میکنم زودتر بخوابم... انقدر عمیق است این احساس که فکر می کند نوای عاشورا اذیتم می کند!
آنوقت برایم روضه مادر می نویسند... نمی دانند که من هر دو را ندارم.... این روزها فرمانده! نوای غریبی آنچنان گریبانم را در هم فشرده که امانم بریده است!
من یتیمم ولی کسی باور نمی کند...