فطرس

ای کشته‌ی شیوخ مقدس‌نما، حسین (ع)!

فطرس

ای کشته‌ی شیوخ مقدس‌نما، حسین (ع)!

رجبیه ... خدا،بنده،رحمت!

گفتم: کجا؟

گفت: برمیگردم...


گفتم: کی؟

گفت: هرکی اون بخواد...


گفتم: نمی برم

دستشو گذاشت رو سینه ام و گفت: صبور باش ... می بری!


هیچوقت نبریدم... واسه همین هیچی ازش برنگشت!!


*

خدایا!

تو به وسعت تمام گناهان من بزرگی ... و من به اندازه تمام فرصت های تمام شده پشیمان!

رو سیاهی دلمان بماند به ذغال ... اما این چانه از این سینه جدا نمی شود هرچه میکنم... تو مرا در رجب به حجم پشیمانی ام ببخش!!


فرمانده!

ایامی که صدای خرد شدن استخوانهایمان در چرخش روزگار نمیگذارد بخوابید ... ما پی سرگشتگی هایمان سعی دفتر و قلم میکنیم ... به خیال اقامت دلمان در عرفات، چله عاشورا میگیریم!

اگر روسیاهی مان به قطره اشک تان ضمیمه شود؛ امیدمان به رهایی ...

تو که آشناتر از من به خودم ... نگفته، وساطت ...نشنیده، اجابت ...