فطرس

ای کشته‌ی شیوخ مقدس‌نما، حسین (ع)!

فطرس

ای کشته‌ی شیوخ مقدس‌نما، حسین (ع)!

پدر.تیغ.محراب.خون ... دل زینب!


شبگرد کوچه های مدینه

                ای حیدر بی فاطمه . . .


هاتف :


بـــر پنجـــره ی پلک تــو مهتـاب نشسته است
بــر گونـه ی سرخت غزلی ناب نشستـه است 

 

پلکـــی بــزن ای حضــرت گـــل تـا کـــه ببینــی
بالای سرت غنچـــه ی مهتـــاب نشسته است 

 

بابا بـگشــــا پلـــک، کـــه مــن دوســت نـــدارم
این گونه که بر چهره ی تو خواب نشسته است  

  

هی سجـــده به پیشـــانی گل می کنی آخـــر
این غنچــه مگــر در دل محــراب نشسته است  

 

صبــح اسـت و نسیمی خبـــر آورد که ای بـــاغ
بر چشم گل و غنچه گل خواب نشسته است 
   


***


آقا سید مهدی! بی پدریمان تسلیت ...

                         مدد کنید ... شق القمر شده است!

راستی آقاجان!

« نگرانم؛ پنج روز است که مسلم در راه است ... این را بانویی گفت که قرار است چیزی نگوید! »

ولوله ای در کوفه شده ... مردم به استقبال سفیر حسین خواهند رفت، فوج فوج ... حتی ماموران نعمان هم حریف شان نخواهند شد.

هم به دروازه شهر به استقبالش خواهند رفت هم به دارالعماره ...؟!؟!؟ منتهی آنکه مرتبه دوم، فضا بوی خون و خیانت می دهد و ضمنا نفس در سینه ها حبس است...


به راستی فرمانده! چیست راز غربت مسلم؟! ...


حلقه دوزخ

اگر چون رود می خواهد که با دریا بیامیزد

بگو چون چشمه بر زانو گذارد دست و برخیزد


به حرف دوستان از دست من دامن مکش هرچند

به ساحل گفته اند از صحبت دریا بپرهیزد


چه بیم از دیگران؟ در چشم مردم بوسه می گیریم

که با این معصیت ها آبرو ما نمی ریزد


بیا سر در گریبان هم از دنیا بیاساییم

مگر ما را خدا «باهم» در آن دنیا برانگیزد


در این پیرانه سر ٬ سجاده ای دارم که می ترسم

خدا با آن مرا از حلقه دوزخ بیاویزد


مرا روز قیامت با غمت از خاک می خوانند

چه محشر می شود مستی که از خواب تو برخیزد*




ته نوشت : ...

*فاضل نظری

باب حاجات تمام انبیاء ...


روز فتح مکه. پیامبر همه را بخشیده بود٬ خون هبار بن اسود را اما مباح کرد. هبار نیزه ای پرتاب کرده بود٬‌زینب٬‌دختر رسول خدا ترسید٬ جنین اش سقط شد.


***

سه سال بعد از فتح مکه. پیامبر٬ تازه از بین همه رفته بود. قنفذ به زور وارد خانه رسول خدا شد. با لگد فاطمه را بین در و دیوار زخمی کرد. جنین اش سقط شد. خلیفه خودش را به بی خیالی زده بود.



*


یک نفر آتش گرفت و دم نزد

بی خبر آتش گرفت و دم نزد


باب حاجات تمام انبیاء

پشت در آتش گرفت و دم نزد


سرو باغ مهربانی خدا

از کمر آتش گرفت و دم نزد


شمع شام بی کسی های علی

هر سحر آتش گرفت و دم نزد


بر غریبی امیرالمونین

از جگر آتش گرفت و دم نزد


ساقه یاس سفید مرتضی

با تبر آتش گرفت و دم نزد


بر سلام بی جواب کوچه ها

چشم تر٬ آتش گرفت و دم نزد


چندماه بعد بابا٬ دخترش

مستمر آتش گرفت و دم نزد


در حضور چشم خون بار علی

محتضر٬ آتش گرفت و دم نزد


کی میسر می شود در روضه اش

مختصر آتش گرفت و دم نزد


مرغ عشقی٬ پر شکسته٬ پرکشید

همسفر آتش گرفت و دم نزد


راستی! این روضه را هم خوانده ام

موی سر آتش گرفت و دم نزد


گوشه های آستین و چادرش

مثل پر آتش گرفت و دم نزد


.

.

.



+ داشتم فاطمه خدا را می خواندم ... هوایی شدم .

++ دلتان شکست اگر٬ دعا نرود از یادتان ...

+++ فرمانده من! شما را به جان مادرتان بیایید ...آمین یا رب العالمین


الا انهم انصار المهدی (عج) ...


از اصفهان به قم می رفت. صدای آهنگ مبتذلی که راننده گوش می کرد جلال رو آزار می داد. رفت و با خوش رویی به راننده گفت :

اگر امکان داره یا نوارو خاموش کنید٬ یا برا خودتون بذارین

راننده با تمسخر گفت : اگه ناراحتی میتونی پیاده شی!


جلال رفت توی فکر٬ هوای سرد و بیابان تاریک و ...


قصد کرد وجدان خفته راننده رو بیدار کنه٬ این بار به راننده گفت :

اگه خاموش نکنی پیاده می شم

 

راننده هم نه کم گذاشت و نه زیاد٬ پدال ترمز رو فشار داد و ایستاد و گفت : بفرما!

جلال پیاده شد. اتوبوس هنوز خیلی دور نشده بود که ایستاد! همین که جلال به اتوبوس رسید٬ راننده به جلال گفت : بیا بالا جوون٬ نوارو خاموش کردم.


وقتی سال ها بعد خبر شهادت جلال رو به آیت الله بهاءالدینی دادن. ایشون در حالی که به عکسش نگاه می کرد فرمود :


امام زمان (عج) از من یه سرباز خواست٬ من هم صاحب این عکس رو معرفی کردم.

همه جا همین جاست ...


کل ارض کربلا٬


و اگر این چنین٬


لا یمکن الفرار من حکومتک ...