نشسته سایه ای از آفتاب بر رویش
به روی شانه طوفان رهاست گیسویش
کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم
که باد از دل صحرا می آورد بویش
کسی بزرگ تر از امتحان ابراهیم
کسی چنان که به مذبح برید چاقویش
نشسته است کنارش کسی که می گرید
کسی که دست گرفته به روی پهلویش
هزار مرتبه پرسیده ام ز خود او کیست
که این غریب نهاده است سر به زانویش؟
کسی در آن طرف دشت ها نه معلوم است
کجای حادثه افتاده است بازویش
کسی که با لب خشک و ترک ترک شده اش
نشسته تیر به زیر کمان ابرویش
کسی است وارث این دردها که چون کوه است
عجب که کوه ز ماتم سپید شد مویش
عجب که کوه شده چون نسیم سرگردان
که عشق می کشد از هر طرف به هر سویش
طلوع می کند اکنون به روی نیزه سری
که روی شانه طوفان رهاست گیسویش*
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
-------
*فاضل نظری
برای عباس:
به گونه ماه نامت زبانزد آسمانهابود!
و پیمان برادریت
باجبل نور
چون آیه های جهاد
محکم...
سلام
وبلاگ بنده با موضوع ازدواج موقت و جواب به اشکالاتی که مردم می گیرند به روز شده است .
اگر سلیقه تون گرفت تشریف بیاورید
علی علی
سلام علیکم
حال شما ؟ خوبین ؟
به مناسبت فاطمیه دوم به روزم
اللهم عجل لولیک الفرج
[گل]
عشق های حقیقی اغلب انسان رادر یک برزخ بی انتهارها می کنند و می روند....و عشق حسین با ما چنان کرد که در صدها برزخ و الست حیران شدیم با این تفاوت که در عشقبازی با حسین رهایی معنایی ندارد....
بازاین چه شورش است مگر محشرآمده
خورشیدسربرهنه به صحرادرآمده
آتش به کام وزلف پریشان وسرخ موی
این آفتاب از افقی دیگر آمده
چون روز روشن است که قصدش مصاف نیست
این شاه کم سپاه که بی لشکرآمده