فطرس

ای کشته‌ی شیوخ مقدس‌نما، حسین (ع)!

فطرس

ای کشته‌ی شیوخ مقدس‌نما، حسین (ع)!

همه جا همین جاست ...

 

 

     کربلا یعنی  

    همان دل ما . . .

 


 

 

انشدها بدم المسمار ...

سلمان٬ فاطمه را که دید گریه اش گرفت٬ به خاطر لباس هاش. 

چادرش از دوازده جا٬ وصله خورده بود. گفت:‌« دختران پادشاهان روم و ایران لباس حریر و سندس می پوشند و دختر پیامبر خدا چادری پشمی که تازه دوازده وصله هم دارد.» 

 

خبر که به پیامبر رسید٬ فرمود : «سلمان! دخترم از سابقین است.» 

 

*** 

یا بقیه الله . . . یا صاحب الزمان ... روحی فداک . . . 

انشدها بدم المسمار ... 

انشدها بدم المسمار ...  

عجّل ... سیدی ... عجّل ..  

فرمانده ... جگرم آتش گرفته ...

 

 آقاجان ... 

صدای روضه توی گوشم قطع نمیشه ...  

گل یاس مرتضی ...خون... آتش... دردپهلو...بمیرم برای دلت... 

بانوی من ...

 

دلش هوای مدینه کرده

اما نه مدینه ی در اسارت شیاطین

نه مدینه با در و دیوارهای دود گرفته و سوخته

.

.

قران را باز می کند...

نشان جزء را برمی دارد تا شروع کند به قرائت...

نگاهش به اولین آیه که می افتد بغضش می ترکد...

یا ایها النبی... آیه های بعدی را نمی خواند

هنوز انگشت اشاره اش بین ورق های قران نشانه شده... سرش اما با هق هق روی جلد قران تکیه زده

.

.

آیه های بعدی محو و تار بین قطرات اشک روی دلش چنگ می زند...

لم تحرم ما أحل الله لک...

اشک امانش نمی دهد...

امروز بر تمام این غربت ها مُهر پایان...

نگاهش به قاب کوچک روی قفسه های کتاب خشک می شود...

السلام علیک ایتها الصدیقة الشهیده....

امروز بر تمام این غربت ها مُهرِ...

زبانش را می گزد....

.

.

فاطمه را تصور می کند بعد از این...

هنگام قرائت این همه آیه های غربت

...

و صدای فاطمه که بر دیوار دود گرفته ی خانه، شکسته و بی توان تکیه زده....

...  و تکیه گاهش که شکسته تر از او...

امروز بر تمام این غربت ها...

آه.... نمی داند چرا جگرش می سوزد....و اشک دیگر امان نمی دهد* 

 

 

*** 

این داغ از تحمل بشر خارج است .... بانوی من ! 

 

همه جا همین جاست ...

 

کربلا یعنی 

هدیه  خدا 

به هر آنکه در عالم وجود٬ وجود گرفته است . .

کهربا

 

 

 

من نه خود می روم٬ او مرا می کشد 

کاه سرگشته را کهربا می کشد

همه جا همین جاست ...

 

کل ارض کربلا٬  

همین بس تا باور کنیم ٬  

خدا ما را دوست دارد . . .